مهشید صفایی، دانشجوی دکتری جامعه شناسی فرهنگ
“عشق”، نیروی قدرتمندی که قادر است جریان زندگی فردی و اجتماعی را متحول سازد. نقابها را بردارد و پرده دری کند. احساسی فرامکانی و فرازمانی به انسان ببخشاید و فرصتی فراهم آورد تا رشد روحی میسر گردد. این نشاط، سرخوشی و کامروایی بیشتر پدیدار شناختی است تا عینی یا رفتاری و برای افرادی آشناست که آن را تجربه کردهاند و چنان محو حضورش شدند که توصیف آن را آسان نمی دانند. تجربه کردن باور کردن است و ساخت قصه روابط، شهودی است. شاید به قول استرنبرگ تلاش برای شناخت عشق بیهوده باشد به این خاطر که مردم از عشق قصههای متفاوتی دارند و خود نیز مدام در حال دست کاری قصههای قدیمی خویش اند.
در این دنیای پرازدحام، پر از بازی نقشها و انسانهای عجیب و غریب با حالتهای تدافعی و نمایشی، شاید عشق روزنهای برای دریافت حقیقت، زیبایی، رهایی و آزادی و فارغ شدن از روزمرگی، سازگاری، آرامش و نیرویی حیاتی برای زندگی باشد. احساس «بودن» ببخشد و ایمنی و خودشکوفایی را ممکن سازد.
ورود زنان به عرصه عشق اما با نوعی مبارزه همراه است. با وجودی که در سالهای اخیر شاهد تلاش و رشد زنان در عرصههای مختلف، افزایش آگاهی و توانمندی و حرکت به سمت جایگاه کنشی هستیم اما هنوز عاملیت زنان و انتخاب راههای جایگزین در میدان روابط عاطفی از طریق جامعه یا حتی خود آنها مورد تردید قرار گرفته و انکار میشود. شرایط جامعه «زن به هنجار» را زنی در رابطه با یک مرد ( با تاکید بر نقش همسر) تعریف کرده و اعتبار اجتماعی او از این طریق حاصل میشود. این اولین عامل نابرابری در روابط است. زنان به جای دیدن و خواستن مدام میل به دیده شدن، خواسته شدن و دوست داشته شدن دارند و این باعث خلق الگوهای رفتاری میشود که در آن عشق ورزیدن، سخت میسر است.
ممنوعیتهای اجتماعی، ساختارهای بسته، تفکیک جنسیتی، تجربهها و تماسهای محدود، عدم شناخت در طول جامعه پذیری، سرمایه اجتماعی نابرابر، در کنار اضطراب ازدواج و هدف قراردادن ازدواج در زندگی عاطفی زنان موجب بروز استراتژیهای جذب و تاثیرگذاری، فریبکاری و پنهانکاری، مراقب رفتار و روابط بودن، تظاهر به عشق ورزیدن و استفاده از عشق به عنوان وسیلهای برای رسیدن به این هدف میشود.
در برخی فرهنگها و به یمن برخی سنتها اوضاع وخیم تر شده و شرایط، زنان و مردانی را میسازد که معمولا با هر نوع ابراز محبتی که موجب نزدیکی احساسی و هیجان عاطفی شود احساس عاشق شدن میکنند. در این شرایط آنها محبت واقعی را درک نخواهند کرد و دوباره این زنانند که چون به زندگی عشقیشان بیشتر بها می دهند، رنج از دست دادن رابطه مدتها با آنها باقی میماند.
بوروکراسی حاکم بر روابط عاشقانه، نظارت جامعه و هدایت آن به سمت ازدواج به این نابرابری و دوری از عشق دامن میزند از این جهت که ساخت نهاد خانواده در آغاز، کنشگری و گزینش غالبا کلیشهای و حسابگرانه مردان را میطلبد و قوانین ازدواج بیشتر مقوم مسئولیت پذیری، اخلاق و محدودیت برای زنان است تا مردان.
تا زمانی که این ایستار فرودستانه باقیست، عشق آزاد و مسئولانه محقق نمیشود. دموکراتیک شدن روابط عاشقانه و دوسویه، نیازمند دو انسان مستقل، خودمختار با شخصیت انسانی فارغ از ملاحظات جنسیتی است. تجربه سالم عشق ورزیدن خودارتباطی عمیق، خودارزشمندی و عزت نفس دو طرف رابطه را میطلبد و تا زمانی که زن و مرد نتوانند هر دو در عین عریانی روانی احساس امنیت و دوست داشته شدن داشته باشند و نتوانند مهربانی، درستکاری و شجاعت را موضوع عشق کرده و ارزشهای انسانی را در خود بارور کنند، نمی توان انتظار طلوع آفتاب عالم تاب عشق را داشت و رابطه ای ناب و متعالی را آرزو کرد. رابطه ای که به جای برطرف کردن کمبودها کمال را هدف قرار داده و حتی اگر به دوری بیانجامد هیچ کس آنچنان فرو نریزد. عطنا
- سقز رووداو
- کد خبر 13156
- بدون نظر
- پرینت