محمدتوفیق مشیرپناهی روزنامه نگار
زندهیاد بهاءالدین ادب یکی از نازنینترین مردمان آزاد فکر دهههای اخیر، بیست و چند سال پایان زندگی را با دشواری غم مردم، دلتنگی دیار و وابستگی و دلبستگی زادگاه گذرانیده و عاقبت به بیماری ناسزاواری دچار گشت و روز ۲۵ مرداد ماه ۱۳۸۶ جان به جان آفرین گفت. پیکرش را از تهران به سنندج آوردند و با تجلیل و احترام به خاک زادگاه سپردند.
تردید نباید کرد که حتی دوران ناگوار بیماری را به یاد همنوعان، همزبانان و هموطنان، ستیغهای بلند کوهسار شاهو و گذشتههای شاد و ناشاد زندگی در خیال بررسی کرد. برای وی ممکن نبود که خود را از گذشته تاریخی و اجتماعی ملت کورد دور نگاه دارد زیرا با تاریخ و ادبیات کورد دمخور و آشنای دیرین ههژار، هیمن، مولانا خالد نقشبندی، مهحوی، سید علی اصغر کردستانی، محمد قاضی و ابراهیم یونسی و… بود و با چنین بسترهای خروشان فرهنگی میزیست و گذرگاههای سخت و کوی و برزن دلانگیز شهرش را میشناخت. به سنندج زیاد میآمد و به محفل مردم، دوستان و یاران قدیم، جوانان پرشور و سالخوردگان در پس آفتاب آبیدر میرفت. صاحب اندیشهای والا بود، تاریخ و ادبیات را به خوبی میشناخت. در فضای گشاده و آسمانی اشعار کوردی، بیتها و حماسهها پروازها کرده و با بیتالغزل معروف ابراهیم احمد در «مهژی بو مردن، بمره بو ژیان» انس گرفته بود. ناچار همه جا همه وقت به آن سرزمینی میاندیشید که اندیشه و کلامش برجستگیهای تاریخی، اجتماعی و فرهنگی آن را در چند ده گفتار و مقاله و سخنرانی عنوان کرده بود، وی روشنفکری بیداردل و یگانه بود که بینش عمیقش، بین او و روزمرگی شکاف و جدایی میانداخت. در نوشتن و سنجشگری خردورزانهاش در هر چیز، کارش را از کلاسهای رایج روشنفکری و قلمزنان و نمایندگان فراتر میبرد و او را به سلسله کسانی میپیوست که در تاریخ این سرزمین و در عرصه روشنفکری و کسب نمایندگی مردم یک خطه، چند تنی بیش ظهور نکردهاند.
زندهیاد ادب بر سه چیز ممارست میورزید: زبان، اندیشه و مردم. این امتیاز او بر بیشتر روشنفکران، نمایندگان مجلس و قلمزنان همزمانش بود و ادبیات آمیختهای که او زبان و اندیشه خود را بر آن سوار میکرد تا حرفهایش را با مردمش در میان نهد. در تاریخ، هر چیز به تاریخ معاصر توجه داشت، اما تا پیش از تاریخ رفته بود، خوانده بود و «شیخ محمود نهمر» را از سرزمین مهر و آفتاب تا «واسلاو هاول» در غرب رسانده بود.
دردی پنهان داشت که چهره آن را از مردم میپوشاند. پس از انقلاب گمان میبرد که در بسیاری ارزشهایمان تجدید نظر کنیم. صداقت نیز مانند مبارزه، تنها به علت نفس صداقت نزد او ارزشی نمییافت: «من مطلقاً دیگر به صداقت به عنوان یک ارزش فی نفسه اعتقاد ندارم».
زندهیاد ادب پیشتر از گفتن و نوشتن چهره نادر در دهههای اخیر، چهرهای کاریزماتیک نزد ملت کورد، بزرگ و راهبر به گستردگی خاک وطن، دلسوزی مهربان چون بارانهای بهاری، ستیغ شاهو و آبیدر، نمایندهای شجاع که خستگیهایش را پنهان میکرد و غم و نگرانیاش را هم. تا به چشم دیدارکنندگان نیاید. حامی ورزشکار، هنرمند، پیر و جوان، زن و مرد بود و هرگز اجازه نداد دامنه نیک و انساندوستیاش مورد اشاره قرار گیرد. بر این سرِ پرشور، پر مهر بوسه مینهیم. بر این تکیهگاه ملت که در بیسابقهترین همراهی روز خاکسپاریاش، سیل اشک چشمان پیرمردان و پیرزنان ناباورانه میرفتند تا وی را به آستانه حضرت حق سپارند بوسه میزنیم. بر این سیاستمدار رشید و فرزانه، نویسنده باهوش در مسیر زمانه، نماینده شجاع که در شرایط سیاسی- اجتماعی جامعه کُرد وی را در کنار بزرگان و راهبران هر ملت و قوم آزادهای قرار مینهند، بوسه میزنیم. جایی که حتی مخالفانش با گفتار و زبان تند، اما شیوای وی به احترام برمیخاستند. ادب یک تن نبود. رسالت زندگی مردم و از جنس مردم بود.
مرثیه…
به جستجوی تو
به درگاه کوه می گریم،
در آستانه ی دریا و علف
به جستجوی تو
در معبر بادها می گریم
درچارراه فصول،
درچارچوب شکسته ی پنجره یی
که آسمان ابر آلود را
قابی کهنه می گیرد
به انتظار تصویرتو
این دفتر خالی
تاچند
تاچند ورق خواهد خورد؟
جریان باد را پذیرفتن
وعشق را
که خواهر مرگ است.
و جاودانگی
رازش را
با تو درمیان نهاد
پس به هیات گنجی درآمدی،
بایسته و آز انگیز
گنجی از آن دست
که تملک خاک را و دیاران را
دلپذیر کرده است
نامت سپیده دمی است که بر پیشانی آسمان می گذرد
-متبرک باد نام تو!-
و ما همچنان
دوره می کنیم
شب را و روز را
هنوز را/ احمد شاملو
- سقز رووداو
- کد خبر 12652
- بدون نظر
- پرینت