شما اینجا هستید
اجتماعی » سوژه‌سازی در آینه‌ی انقیاد نرم: خوانشی انتقادی از پروژه‌ی «قلم هه‌ژار»

در جهان معاصر، که در آن قدرت نه صرفاً در ابزارهای فیزیکی، بلکه در سازوکارهای نمادین مستقر شده است، هرگونه پاداش فرهنگی یا تولید رسمیِ معنا، به‌ویژه در حاشیه‌هایی چون جغرافیای کوردی، خود را درون شبکه‌ای از قدرت‌های مرئی و نامرئی می‌یابد. به‌زعم پی‌یر بوردیو، میدان فرهنگی از طریق سرمایه‌ی نمادین خود، نظامی از مشروعیت‌ها را سامان می‌دهد که در آن، “آنچه باید باشد” را به‌عنوان “آنچه هست” جا می‌زند. پروژه‌ای چون جایزه‌ی «قلم هه‌ژار»، دقیقاً در همین میدان معنا شکل می‌گیرد: نه به‌عنوان پاسداشت شعر و اندیشه‌ی هه‌ژار، بلکه به‌مثابه بازآرایی سوژه‌گی کوردی در چارچوبی مهندسی‌شده، قابل‌اداره، و مرکزپذیر.

هه‌ژار ، نه صرفاً شاعر، که حامل گسستی در زبان، مقاومت در معنا، و رادیکالیسم در تخیل بود؛ اما پروژه‌ی قلم هه‌ژار آن‌گونه که امروز توسط شبه‌روشنفکران کورد و نهادهای هم‌بسته با مرکز (چه در سطح سیاسی و چه در سطح گفتمان‌های فرهنگی) طراحی می‌شود، تلاش دارد تا آن تخیل گسست‌زا را در دستگاه‌های ارزیاب و داورِ مرکز به رسمیت بشناسد، و به‌همین‌سان، آن را بی‌خطر، درون‌مرزی، و فرمان‌پذیر کند. ما در اینجا با نوعی بوروکراتیزه‌کردن تخیل انتقادی روبرو هستیم؛ همان فرایندی که تخیل را نه در ساحت افق‌گشایی‌اش، بلکه در هیئت فرمی داورپذیر، قالب‌پذیر و رتبه‌پذیر بازشناسی می‌کند. در این میان، شبه روشنفکر کورد که به جای سوژه‌ی استعلایی مقاومت، بدل به کارگزار نهادی شده است، نقش واسطه‌ای را ایفا می‌کند که هدف آن نه نقد قدرت، بلکه تزیین ساختارهای آن با زبان بومی و سرمایه‌ی نمادین خود است. اینان، در واقع، حاملان آن چیزی هستند که ژاک رانسیر از آن به‌عنوان “پلیس زبان” یاد می‌کند: سامان‌دادن به امکان‌ها، شکل‌دادن به زبان‌های قابل‌بیان، و طرد گفتمان‌هایی که با نظام موجود سازگار نیستند. پروژه‌ی «قلم هه‌ژار» در چنین قرائتی، صرفاً جایزه‌ای ادبی نیست؛ بلکه بخشی از سازوکارِ مدیریت تخیل در چهارچوب نظم نمادینِ قدرت است.

 

به‌جای بازگشودن فضا برای امکان‌های دیگر زیستن، دیدن، نوشتن و بودن، این پروژه ساختارهایی از ارزیابی، گزینش و داوری را بازتولید می‌کند که در نهایت، تخیل کوردی را در انقیاد یک نظام سلیقه‌ساز و روایت‌ساز درون دولت-ملت‌ ایرانی در می‌آورد. هه‌ژارِ این پروژه، نه هه‌ژار شاعر تپنده‌ی درد و زخم و تاریخ، بلکه هه‌ژار تصفیه‌شده، ایمن‌شده و قابل‌پذیرش از سوی مرکز است. از این منظر، ما با زدایش خطر از تخیل روبه‌رو هستیم: تبدیل زبان رادیکال به نشانه‌ای مصرف‌پذیر در بازار رسمی فرهنگ. در چنین وضعیتی، آنچه به‌نام “فرهنگ” ترویج می‌شود، در واقع صورت‌بندی جدیدی از دسپوتیسم فرهنگی نمادین است. فرهنگی که نه از بطن تضادهای زیسته‌ی کوردی، بلکه از درون فرایندهای مدیریت‌شده‌ی تأیید و تصفیه پدید می‌آید. جایزه‌ی قلم هه‌ژار—چنان‌که اکنون دیده می‌شود—در عوض آنکه میدان را برای سوژه‌گی خلاق و مقاومت‌ورزانه‌ی کوردی بگشاید، آن را در قالب‌های بوروکراتیک خنثی و سلیقه‌زده محدود می‌سازد.

در دل وضعیت تاریخی‌ـ‌سیاسی کورد، آنچه همواره در معرض اخته‌سازی و مهار بوده است، نه صرفاً کنش سیاسی، بلکه چیزی بنیادی‌تر و رادیکال‌تر است: سوژه‌گی مستقل، اندیشه‌ی خودآگاه و تخیل رهایی‌بخش کوردی. اگر بپذیریم که قدرت در دوران مدرن بیش از هر زمان دیگر، نه از طریق اسلحه، بلکه از راه سازوکارهای معنا، تقدس‌سازی، و تصفیه‌ی نشانه‌ها عمل می‌کند، آن‌گاه می‌توان پروژه‌هایی نظیر «قلم هه‌ژار» را نه در هیئت ساده‌ی یک مراسم ادبی، بلکه در مقام بازنمایی یک مهندسی استعلاییِ سوژه‌زدایی فهم کرد؛ مهندسی‌ای که توسط ساختارهای ذهنی دولت‌ـ‌ملت ایرانی و به‌واسطه‌ی شبه‌روشنفکران کورد هم‌افق با مرکز، اعمال می‌شود. ما اینجا با فرایند پیچیده‌ای روبه‌رو هستیم که می‌توان آن را با مفاهیم فوکویی و رانسِیری چون «دسپوزیتیف قدرت» و «تقسیم محسوس» توضیح داد: این پروژه نه فقط جایزه‌ای فرهنگی، بلکه تجهیزی نرم برای تدریجی‌سازی سقوط سوژه‌ی سروری‌خواه و هویت طلب کوردی است؛ همان سوژه‌ای که در تاریخ معاصر بارها در تلاش بوده است تا از وضعیت انقیادی تاریخی‌اش گسست یابد، اما هر بار توسط بازطراحی‌هایی از قبَل ساختارِ مرکز به درون زنجیرهای جدیدی از تقدس، مشروعیت، و اهلیت بازگردانده شده است. از این نظر، آنچه در پروژه‌ی «قلم هه‌ژار» رخ می‌دهد، چیزی است که می‌توان آن را مدرن‌ترین فرم از مدیریت تخیل کوردی در قالب “دال‌های خنثی” و “نظم‌های نمادین” دانست؛ دال‌هایی که نه حامل خطر بلکه حامل آشتی‌اند، حامل پذیرش از سوی سامانه‌هایی‌اند که ذاتاً با هرگونه برون‌رفت از نظم موجود دشمن‌اند.

در این پروژه، “ادبیات کوردی” یا “فرهنگ کوردی” به جای آن‌که آستانه‌ی تحول و گسست باشد، به ابزار “همگرایی با مرکز” و بازنویسی کنترل‌شده‌ی تاریخ حاشیه بدل شده است. این همان چیزی‌ست که می‌توان در پرتو تفکر آلن بدیو، «خیانت به رخداد» نامید. رخداد، در قالب ظهور یک زبان نو، یک تخیل دیگر، و یک سوبژکتیویته‌ی رهایی‌جو، اکنون در بند داوری‌ها، مسابقات، و بازشناسی‌های دولتی، به شمایلی از بی‌خطری و بی‌تاریخی فرو کاسته شده است. به یک اعتبار، در اینجا «ادبیات کوردی» موضوع نیست، ابزار است؛ ابزاری برای تولید سوژه‌ای که با میل خویش در خدمت نظم مسلط قرار می‌گیرد. این سوژه، خود را در مراسم، در لوح، در عکس یادگاری، و در واژگان خنثی‌یافته‌ای چون «همزیستی» و «میراث فرهنگی» بازمی‌شناسد، اما از درون، تهی از آن پرسشگری رادیکالی است که ادبیات اصیل حامل آن است.

ساختار ذهن ایرانی، به‌ویژه در نسبت با “دیگری های ملی/قومی”، واجد نوعی راسیونالیته‌ی متافیزیکیِ یگانه‌ساز است: هرگونه کثرت، هرگونه تفاوت، هرگونه امکان برای سوبژکتیویته‌ی مستقل در این منطق، باید یا در چارچوب ارزش‌های مرکز ترجمه شود یا حذف. در این دستگاه، حتی “پذیرش” و “تکریم” فرهنگ حاشیه(در نسبت به آنچه مرکز نامیده شده است)، نوعی بازتولید انقیاد است، نه صرفاً به‌واسطه‌ی سرکوب مستقیم، بلکه از طریق بازنمایی‌های بی‌خطر و درون‌نهادی‌شده. در پروژه‌ی قلم هه‌ژار، ما با همین منطق روبه‌رو هستیم. این پروژه نه نشانگر احیای زبان کوردی یا هویت فرهنگی، بلکه نشانه‌ای‌ست از فرایند هضم‌شدن سوژه‌ی کوردی در دستگاه نمادین قدرت ایرانی. در ظاهر، سوژه‌ی کوردی به رسمیت شناخته می‌شود، اما این شناسایی، فقط در حد فرم‌های قابل‌تحمل، قابل‌نمایش و قابل‌داوری است؛ یعنی سوژه‌ای بی‌خطر، اهلی، و منقاد. بدین‌ترتیب، آنچه سقوط کرده است، صرفاً یک استقلال سیاسی نیست؛ بلکه سقوط در سطح آنتولوژیک سوژه اتفاق افتاده است. ما دیگر با سوژه‌ای رو‌به‌رشد، با اراده‌ی تاریخی و اندیشه‌ی رهایی‌بخش روبه‌رو نیستیم، بلکه با نسخه‌هایی بازتولیدشده، مرکزپذیر، و داورطلب از هویت کوردی سروکار داریم که توسط شبه روشنفکران وابسته به منطق سرمایه‌ی نمادینِ مرکز، ارائه می‌شوند.
در نهایت، _همانگونه که اشاره شد_آنچه در این پروژه و پروژه‌های مشابه رخ می‌دهد، مسأله‌ای صرفاً فرهنگی یا ادبی نیست. این‌ها نشانه‌هایی از بحران بنیادین تخیل اجتماعی در وضعیت کوردی‌اند: تخیلی که به‌جای خلق افق‌های بدیل، اسیر قالب‌های استانداردشده‌ی نظم‌های موجود است. این بحران، تا زمانی که سوژه‌ی کوردی نتواند خودآگاهی تاریخی خود را در قالبی رادیکال، گسست‌افکن و استعلایی بازتولید کند، هم‌چنان توسط پروژه‌هایی از این دست مدیریت خواهد شد؛ پروژه‌هایی که ظاهرشان ستایش از فرهنگ، و باطن‌شان استمرار انقیاد است. اگر در دوره‌های پیشین، قدرت در نسبت با کورد به شکل‌های کلاسیکی از خشونت، انکار، یا تبعید فرهنگی عمل می‌کرد، اکنون در دوران «پسا‌تبعید» با شیوه‌ای بسیار پیچیده‌تر و نرم‌تر مواجه هستیم: مهندسی نمادین انقیاد از دلِ سازوکارهای به‌ظاهر فرهنگی، دانشگاهی و پروژه‌محور. این قدرت نه تنها سوژه‌ی کوردی را سرکوب نمی‌کند، بلکه او را دعوت می‌کند، به صحنه می‌کشاند، داوری‌اش می‌کند، برایش جایزه می‌سازد، و از او «تقدیر» می‌کند؛ اما در واقع، همین فرآیند “تقدیر”‌، دقیقاً همان‌جایی‌ست که انقیاد در سطحی عمیق‌تر و پنهان‌تر تثبیت می‌شود. این وضعیت را می‌توان به‌درستی با اصطلاحات ژیل دلوز نوعی از «قدرت کنترلی» (Control Society نام نهاد؛ جامعه‌ای که نه از راه ممنوعیت، بلکه از راه امکان‌بخشی و جذب، سوژه‌ها را مطیع می‌سازد.

با پیری از این منطق، در خصوص دانشگاه می توان بیان داشت که این سازمان، در معنای آلتوسری، دستگاه ایدئولوژیک دولت (ISA) است؛ اما در زمینه‌ی کوردی، وضعیت بسیار پیچیده‌تر می‌شود. دانشگاه کوردستان در سنندج و نهادهای کوردشناسیِ هم‌پیوسته با آن، بدل شده‌اند به یکی از مهم‌ترین نقاط تولید انقیاد با نقاب پژوهش و بومی‌سازی. خروجی این نهادها نه اندیشه‌ی رهایی، نه سوژه‌ی انتقادی، و نه تئوریزاسیون تاریخی موقعیت کورد، بلکه مجموعه‌ای از کتاب‌های خنثی‌شده، مقاله‌های پروپوزالی، همایش‌های داوری‌شده، و پروژه‌های قابل‌پذیرش برای مرکز است که فقط در چارچوب دستورکار بودجه‌ها و سیاست‌های فرهنگی وزارت علوم حرکت می‌کنند. به‌بیان دیگر، آنچه در این فضاها اتفاق می‌افتد، سرمایه‌گذاری ایدئولوژیک بر تولید تخیل بی‌خطر و نظام‌پذیر است. از سوی دیگر، این فرایند تنها در سطح نمادین یا فرهنگی باقی نمی‌ماند، بلکه به اقتصاد توجه و سرمایه‌گذاری فرهنگی نیز گره خورده است.

بودجه‌ها، نهادهای وابسته به دانشگاه‌های اقلیمی، مراکز «کوردستان‌شناسی»، و محافل رسانه‌ای محلی درگیر یک گردش سرمایه‌ی نمادین‌اند؛ سرمایه‌ای که نه برای تولید سوژه‌ی اندیشنده، بلکه برای تثبیت نظم نمادین موجود به‌کار گرفته می‌شود. در این میان، روشنفکران شبه‌منتقد که از نظر جغرافیای معرفتی در حاشیه‌اند اما به لحاظ سیاسی در مرکز بازتولید معنا جای دارند، با بازی در زمین قدرت مرکزی، خود را به‌مثابه دلالان معنا و تفسیر جا می‌زنند. آنان نه صرفاً وابسته، بلکه کنشگران یک «همدستی ساختاری» با نظام قدرت‌اند؛ همان‌ها که به‌جای افق گشودن، افق می‌بندند و به‌جای نقد، مشروعیت فرهنگی می‌سازند. چنین نهادهایی تحت عنوان «حمایت از پژوهش در باب کورد»، پول‌های کلانی را جذب می‌کنند که سرانجام نه صرف آگاهی تاریخی مردم، بلکه خرج بازتولید سلطه از طریق زبان بومی می‌شود. این همان چیزی‌ست که در نظریه‌ی انتقادی به‌مثابه «خوداستعمارگری فرهنگی» (Cultural Auto-Colonization) شناخته می‌شود: یعنی فرآیندی که در آن خود نخبگان بومی، با اشتیاق و اشراف، در تولید ماشین مهار مشارکت می‌کنند. در این میان، نقش شبه‌روشنفکران کورد و سوژه های دانشگاهی همدست با مرکز ــ‌ آنان‌که میانجی پروژه‌های نمادین دولت‌ـ‌ملت ایرانی در اقلیم فرهنگی کوردستان شده‌اند ــ از حیث نظری و سیاسی بسیار تعیین‌کننده است. اینان، نه در هیئت مخالفان قدرت، بلکه در مقام کارشناسان بومی و نخبگان دوزبانه‌ای ظاهر می‌شوند که نقش‌شان پالایش، ترجمه و بسته‌بندی مجدد تخیل بومی برای هضم در منطق قدرت مرکز است. ما در برابر شکل خاصی از سوبژکتیویته قرار داریم: سوژه‌ای بی‌تاریخ، بی‌مبارزه، و درخودفرورفته. این سوژه، از آرشیو مقاومت خویش محروم است، زیرا تاریخ‌اش از طریق بازنویسی‌های آکادمیک بی‌خطر شده، زبان‌اش به ادبیات مناسب دربار تبدیل شده، و شعرش، از شور به شعائر فروکاسته شده است. شبه روشنفکرانی که از یک‌سو در ادبیات‌شان از “هویت”، “فرهنگ”، و “مقاومت” دم می‌زنند، و از سوی دیگر، با زبان پروژه‌های مرکزـ‌محور، نهادهای نمایندگی رسمی، و ساختارهای دولتی ایران صحبت می‌کنند. این‌گونه است که شاهد پدیده‌ی روشنفکری دوزیست و دوگانه‌زیست هستیم: سوبژکتیویته‌ای محلی‌نما با کارکردهای کاملاً مرکزگرایانه. سوداگرانِ نهادهای فرهنگی و دانشگاهی وابسته به مرکز، در نهایت به تولید نوع خاصی از سوژه علاقه‌مندند: سوژه‌ای که کنش‌گر نیست، بلکه فرم‌پذیر است؛ فاقد تاریخ است، ولی مملو از حس افتخار؛ بی‌قدرت است، اما با آرشیوی از مراسم و مدال. سوژه‌ای که می‌پندارد با دریافت لوح یا برگزاری همایش، در حال رهایی است، اما در واقع، لحظه‌به‌لحظه بیشتر به درون ساختارهای هضم و مهار کشیده می‌شود. اینجا، هژمونی نه از طریق اجبار، بلکه از طریق تولید معنا، تصدیق، و بازشناسی کاذب عمل می‌کند.

 

پروژه‌ی «قلم هه‌ژار» را می‌توان نمونه‌ای بارز از این وضعیت دانست: نه در مقام مراسمی برای ادبیات، بلکه در هیئت یکی از هوشمندانه‌ترین اشکال انقیاد فرهنگی و ازخودبیگانگی هویتی که در لباس تجلیل از خود ظاهر شده است. خطری که این پروژه می‌آفریند، نه در آن است که «بد» است، بلکه در آن است که «خوب» به نظر می‌رسد. و این دقیقاً نقطه‌ی خطر است؛ همان‌جایی که قدرت، از پوشش خشونت به در آمده و در لباس آشتی، پذیرش، و دعوت ظاهر می‌شود.
دام رسانه و تصویر: قدرت از دور، انقیاد از نزدیک
مکانیسم‌های رسانه‌ای، به‌ویژه در دوره‌ی کنونی، نقش مهمی در تأیید و تثبیت این پروژه‌ها دارند. از نگاه نظری، قدرت رسانه‌ای امروز، نه از طریق سانسور، بلکه از طریق افراط در نمایاندن عمل می‌کند. در پروژه‌هایی نظیر قلم هه‌ژار، رسانه‌ها ــ چه اقلیمی و چه ملی ــ با نمایش پیاپی چهره‌های «بومی»، اجرای مراسم، ارائه‌ی لوح‌ها و تجلیل‌ها، سوژه‌ی مخاطب را به دام یک تصور کاذب از هویت‌داری می‌کشانند: نوعی «بازشناسی جعلی» که در آن هویت کوردی تنها در صورتی به رسمیت شناخته می‌شود که از خطر گسست‌افکن بودن تهی شده باشد. از این منظر، بیرون‌ماندگانِ پروژه، یعنی تماشاگرانی که از دور می‌بینند ولی نمی‌فهمند، خود گرفتار همان دام بازشناسی می‌شوند. آنان با رؤیت این «تقدیر فرهنگی» و «تجلیل از ادبیات کوردی» به گمان می‌افتند که بالاخره ما هم دیده شدیم، ما هم وارد شدیم، ما هم پذیرفته شدیم. اما این پذیرش، چیزی نیست جز ادغام‌مان در سیستم معناهایی که از پیش توسط قدرت مرکزی و نهادهای وابسته طراحی شده‌اند. به‌همین خاطر است که باید با صراحت گفت: در این فرایند، نه هه‌ژار، نه ادبیات کوردی، و نه هویت، موضوع واقعی نیستند؛ بلکه ابزارهایی‌اند برای تداوم وضعیت موجود، با گریم فرهنگی و نام‌های آشنا. لذا در عصر پساحقیقت، رسانه نه صرفاً ابزار اطلاع‌رسانی، بلکه دستگاهی تولیدی است که امر واقع را به امری نمایشی و قابل مصرف بدل می‌سازد.

 

در چنین شرایطی، مراسم‌هایی نظیر پروژه‌ی «قلم هه‌ژار» نه به‌منزله‌ی بازتاب حقیقتی درباره‌ی فرهنگ یا تاریخ کوردی، بلکه به‌مثابه بازنمایی‌هایی ساختاری از قدرت فرهنگی عمل می‌کنند؛ بازنمایی‌هایی که بیش از آن‌که چیزی را بنمایانند، چیزی را تدوین و تنظیم می‌کنند: هویت مطلوب، سوژه‌ی مقبول، و فرم‌های فرهنگیِ قابل مدیریت. این بازنمایی‌ها همان «سیاستِ قاب‌بندی معنا» (framing politics of meaning) را شکل می‌دهند؛ سیاستی که در آن، سوژه فقط زمانی دیده می‌شود که خلع ستیز و سترون از امکان مقاومت شده باشد.
نتیجه آن است که سوژه‌ی مخاطب، چه آکادمیک باشد چه عام، در مواجهه با این پروژه‌ها دچار نوعی تطابق وهم‌آلود با معناهای از پیش‌طراحی‌شده می‌شود. او نه تنها قدرت فاصله‌گذاری انتقادی‌اش را از دست می‌دهد، بلکه در سطحی عمیق‌تر، خیال می‌کند که این مراسم‌ها نشانه‌ی حضور و به‌رسمیت‌شناسی هویت جمعی اوست. اما این یک دگردیسی معرفتی است: توهم حضور در بازی‌ای که قواعدش را دیگری نوشته، و نقش ما در آن صرفاً اجرای دقیق سناریویی از پیش تعیین‌شده است. در این بازی، فرهنگ به کالا، ادبیات به ابزار کنترل نرم، و سوژه‌ی کوردی به نوعی پدیده‌ی ویترینی برای نمایش تنوع در دل یگانگی گفتمان مرکز بدل می‌شود.

این مطلب بدون برچسب می باشد.

شما هم می توانید دیدگاه خود را ثبت کنید

کامل کردن گزینه های ستاره دار (*) الزامی است -
آدرس پست الکترونیکی شما محفوظ بوده و نمایش داده نخواهد شد -

سایت خبری سقز رووداو | خبری | اجتماعی | کوردانه | اقتصادی | سیاسی | فرهنگی | گزارش | عناوین بین الملل