به طور تدریجی سیر تکامل جسمی و ذهنی را طی کرده و شکل بدن، اندازه مغز و همچنین شیوه راه رفتنش تغییر کرده است. ولی علیرغم اینکه در طول سالیان دراز ابزراهای سنگی خلق کرده و مهارتهای اجتماعی نیز داشته، نتوانسته در طبیعت معادله را به نفع خود تغییر دهد. ولی درست هفتاد هزار سال پیش اتفاقاتی رخ داد! یک جهش ژنتیکی تصادفی باعث تغییراتی در سیستم مغز گونۀ انسان خردمند شد، سیمکشی آن را تغییر داد! و وضعیت و توان شناختیش را دگرگون کرد که از آن به عنوان انقلاب شناختی یاد میکنند. پس از آن است که انسان خردمند پیوسته دنیای خویش و دیگران را تغییر داد و بر جهان تاثیر شگرفی گذاشت.”بنابراین از زمان انقلاب شناختی، هومو ساپینس (انسان خردمند) توانسته است رفتار خود را به سرعت اصلاح کند، و با نیازهای متغیر سازگار شود. بدین ترتیب مسیر سریع تکامل فرهنگی آغاز شد، و تکامل سنگین تکامل ژنتیکی را دور زد” (دیوید وندرمولن). تغییر به اندازهای بود که اکوسیستم نتوانست خود را با آن تطبیق دهد و برای همیشه انسان خردمند به رأس هرم در سیستم رسید. “نوع انسان چنان سریع به نوک هرم جهید که اکوسیستم فرصت کافی برای تنظیم کردن خود نداشت”(همان منبع). اما راز موفقیت هوموساپینسها در چیست؟ آیا در مهارتهای شناختی، توان ابزارسازی و مغز بزرگشان است؟ یا دلیل دیگری دارد؟ تاریخدانان معتقدند راز اصلی موفقیت در همکاری آنان است! و این همکاری نیز ناشی از قدرت داستانگویی و خلق واقعیتهای خیالی مشترک است که از آن به عنوان اسطوره یاد میکنند و جامعهشناسان از اصطلاح برساخت اجتماعی برای آن استفاده می کنند. “سایپینسها به این دلیل بر جهان حکمرانی میکنند که میتوانند داستانهای خیالی بسازند و باورشان کنند و تا زمانی که همگان به قصههای واحدی باور داشته باشند، همه از قواعد مشترکی پیروی میکنند” ( وندرمولن). ولی سایر گونههای انسانی مثل نئاندرتالها توانایی داستانگویی و خلق واقعیتهای خیالی مشترک و پیامد آن قواعد مشترک و پیروی از آن را نداشتند. این واقعیت های خیالی مثل چسب عمل میکند و انسانها را به هم متصل میکند.
منبع: تاریخ مصور بشر؛ دیوید وندرمولن و دانیل کاساناوه، نشر آسیم.
- سقز رووداو
- کد خبر 21018
- بدون نظر
- پرینت