اگر به کوردستان دقت کنیم مخترعان، نخبگان علمی عرصه جهانی، بزرگان اهل علم و هنر و ورزش با استقبال روبرو نخواهند شد ولی در مقابل غالب دیوانه ها، زردنویس ها، محتواهای طنز و هتاکان فضای مجازی و بی اخلاقان شناخته شده و مورد استقبال قرار خواهند گرفت. مثلاً اگر توجه کنید وقتی خواننده ای حرفه ای و مطرح کورد (مثلاً عدنان کریم، عزیز شاهرخ و ….) در کوردستان حضور پیدا می کند در مقایسه با خواننده های درجه سوم و چهارم فارسی (مثلاً محسن ابراهیم زاده، هیراد و …) و حتی کوردی (مانند فرشاد امینی، سیوان گاگلی و …) چندان استقبالی نمی شود. یا اوج آن با پرسشی بس غمناک و دل آزار مواجه می شویم که چرا مدال آوران جهانی (همچون کوچر بیرکار که برنده برترین مدال ریاضی جهانی است) به اندازه یک خواننده فالش خوان (مطرب) مورد استقبال قرار نمی گیرد و یا مدال های برتر جهانی و ملی عرصه علم و فناوری و هنر به اندازه انتشار یک ویدیوی پورن مورد توجه نبوده است؟ برای پاسخ به این پرسش، به چگونگی برساخت سلایق و علایق مردم و شرایط اجتماعیِ ایجاد این سلایق تمرکز کرد. در واقع می توان این شرایط را در قالب چهار مورد تشریح کرد.
۱) وضعیت ابهام
تصور کنید در جایی قرار دارید همه چیز برای شما مبهم است. نمی دانید آتش گرم می کند یا سرد، آب تشنگی را رفع می کند یا نه، هوا در ده دقیقه دیگر سرد می شود یا گرم. در این زمان شما نمی دانید کجا هستید، نمی دانید چکار باید بکنید و نمی دانید قرار است چه بر سرتان بیاید ولی در عین حال هیچ چیز برایتان عجیب و غریب نیست توقع هر چیزی را دارید ولی چون چیزی را نمی دانید می ترسید. نه اینکه چیزی شما را تهدید کند یا مزاحمتی برای شما ایجاد کند. خود این ابهام (ندانستن ها) برای شما همواره با ترس همراه است. لذا در نتیجه این ترس و ناآگاهی(ابهامات) شما دنبال یک منجی می گردید، یعنی کسی دست شما را بگیرد و به شما بگوید چکار کنید ولی افرادی که قضایا را پیچیده می بینند (همچون متخصصان و اهل فکر) به عنوان منجی تلقی نمی شوند زیرا آنچه اهمیت دارد سرعت پاسخگویی و قول به نجات ماست (مثل رمال ها، روانشناسان زرد و …).
این روزها همه چیز برای مردم در ایران مبهم شده است: از قیمت اجناس (ماشین و خانه و اجازه و …)، توافق ایران با امریکا، جنگ، وضعیت کنکور، امتحانات نهایی، آینده شغلی و … به ندرت چیزی را می توان یافت که قابل پیش بینی و برنامه ریزی باشد، جوانان زیادی برای یافتن شغل و استخدامی به دانشگاه رفتند ولی استخدام نشدند، بازاریان زیادی برای کسب ثروت برنامه ریزی کردند و ورشکست شدند، برنامه ریزی برای خریدها همواره با شکست مواجه شد برنامه ریزی ها همواره به ضد خودش تبدیل شد. شما نمی دانید زمین، خانه، طلا، قند و … بخرید ضرر می کنید یا نفع. نمی دانید اگر سرمایه گذاری کنید یا کارخانه ای را راه اندازی کنید ضرر می کنید یا نفع. این وضعیت بیشتر به ضرر متخصصان(مثلاً مدیران، اقتصاددانان، برنامه ریزان، عالمان و …) است زیرا باعث بی اعتمادی به آنها می شود از این رو که در وضعیت ابهام، برنامه ریزی و سخنان آنها غالباً با شکست مواجه می شود. در واقع متخصصان غالباً با توجه به شرایط کنونی و شرایط پیشرو برنامه ریزی می کنند و اگر شرایط مبهم باشد متخصصان به حاشیه می روند.
بنابراین در وضعیت مبهم، همه چیز به زودی تغییر می کند (از تغییر قوانین تا قیمتها و….) به طوری که حتی نمی توان برای مدت کوتاهی به آن فکر کرد. یعنی همه چیز در لحظه اتفاق می افتد، پیش بینی نمی شود و غافلگیر می شوید. نمی توانید جایی متمرکز شوید و یا تمرکز ذهنی کنید زیرا اتفاق جدیدی، حواس تو را پرت می کند. این وضعیت سبب شده که افراد از مطالعه و اندیشیدن به چیزها متنفر شوند و متخصصان و مدال آوران حوزه های مختلف به ویژه حوزه های علمی که عمیق و پیچیده سخن می گویند کمتر طرفدار پیدا می کنند ولی سخنان ساده، رُک، کم عمق طرفدار پیدا می کند. لذا رمال ها، فحاشان، روانشناسان زرد، خواننده های سطح پایین طرفدار پیدا می کنند. به عنوان مثال خواننده ای که در محتوای موسیقی اش چیزی را رُک و مستقیم بیان می کند بیشتر از خواننده ای که شعرهای عمیق و با آرایه های ادبی می خواند مورد پذیرش قرار می گیرد.
۲)بی اعتمادی به متخصصان
تخصصی شدن ویژگی دوره جدید است. در این عصر، فرد حداقل در حوزه های باید تخصص داشته باشد تا زندگی کند و یا زندگی بهتری داشته باشد.
جورج زیمل در مقاله «کلانشهر و حیات ذهنی» بر آن است که جامعۀ جدید، آگاهی به مراتب بیشتری را طلب می کند، مردم در جامعۀ جدید تمایزگذار هستند یعنی باید این آگاهی را داشته باشند که حوزه ها و تخصص های مختلف را از هم تفکیک دهند. مثلاً وقتی ماشینمان خراب می شود باید بفهمیم پیش مکانیک، باطری ساز، صافکار و… برویم.
لذا باید تمایز بین اقشار و گروه های مختلف را فهمید (مثلاً ادارات مختلف، فروشگاه های مختلف و …) ولی در حین آگاهی بر تمایزها در دورۀ جدید، باید بر هماهنگی ها نیز آگاهی داشته باشند. مثلاً معلمان مطابق ساعت خاصی در مدرسه حضور داشته باشند و مدرسه را تعطیل کنند.
لذا در جوامع جدید عقل، آگاهی و ذهنیت ها باید رشد یابند. یعنی به تخصص ها آگاهی داشته باشد(نه اینکه در همه متخصض باشد) و به متخصصان اعتماد کند. مثلاً فرد در حوزه جوشکاری متخصص است و درآمد وی وابسته به جوشکاری است ولی زمانی که ماشین اش خراب می شود باید بفهمد که به چه متخصصی (صافکار، جلوبندساز، تنظیم موتور و …) رجوع کند و تا حدودی به آنها اعتماد کند که ماشین اش را برای تعمیر در اختیار آنها قرار دهد.
اما آنچه در جامعۀ ایران به ویژه کوردستان به وقوع پیوسته است در درجۀ اول ذهنیت (آگاهی) تمایزگذار و هماهنگ کننده ضعیف است. یعنی فرد اطلاعات و آگاهی کافی را ندارد که زمانی با مشکلاتی مواجه شد باید به چه کسانی رجوع کند و یا غالباً جنبۀ هماهنگی نیز بسیار ضعیف است به این معنا کارکنان دیرتر به اداره می روند و زودتر برمی گردند، مغازه ها دیر باز می شود و زود تعطیل می شود.
در درجۀ دوم آنچه در کوردستان به وقوع پیوسته است فضای بی اعتمادی است. هر کسی، دیگری را ناصادق و دروغگو می داند. لذا افراد برای آنکه اعتماد دیگران را جلب کنند یا نشان دهند که که ناصادق، حقه باز یا دروغگو نیستند رو به قسم می آورند. لذا قسم خوردن (به خدا، پیامبران، به جان عزیزان و …) به بخشی از مکالمه روزمره مردم تبدیل می شود.
با وجود اینکه تخصص در پایین ترین سطح خود می باشد ولی اعتماد به متخصصان درون کوردستان پایین است اما این اعتماد به بیرون از کوردستان وجود دارد. بر همین اساس فرد خود را برحق می داند و خودمحور می شود. یعنی فرد تصور می کند تنها خودش است چیزی را می داند و همه با وی ناصادق هستند یا چیزی را نمی دانند. لذا خودمحوری باعث میشود هنری که به رقص و لذت ختم نشود جلب توجه نمی کند. در نزد آنان هنر خوب هنری است که یا از بیرون کوردستان میآید یا بهتر می رقصاند.
بنابراین در درجه اول ما با «وضعیت مبهم» مواجه هستیم و همین وضعیت، در درجۀ دوم باعث آگاهی سطحیِ مردم و همچنین بی اعتمادی به متخصصان در فضای کوردستان حائز اهمیت است.
۳)مرگ آموزش
سومین مسئله ای در خصوص سلایق و علایق مردم، به آموزش و یادگیری به ویژه در سطح مدارس و دانشگاه ها برمی گردد. واضح است که در مدارس موسیقی و هنر به جد تدریس نمی شود. در خصوص مسئله مندیِ مناطق بومی، آموزش و تدریس نمی شود. کتاب های درسی، برترین متخصصان بومی در رشته های مختلف را معرفی نمی کند. در سطح دانشگاه با وجود افزایش بسیار زیادی از افراد برای ورود به دانشگاه، ولی حتی در مقطع کارشناسی ارشد (فوق لیسانس) به دلیل کاهش شدید مطالعه با متخصصان برتر رشتۀ آشنایی ندارند (یعنی در سطح دانشگاه جامعۀ علمی شکل نگرفته است). با وجود واحدهای درسی همچون هنر، سواد رسانه و … اولاً بومی نیستند و در ثانی، به دلیل غلبۀ روح کنکور به ندرت به این کتاب ها توجه می شود.
۴)ایدئولوژی مرکزگرایانه
ایدئولوژی مرکزگرایانه که حدود یک قرن در ایران رایج شده، بر آن است که تهران (با مرکزیت قوم فارس) در مرکز و کوردستان در حاشیه قرار دارد.
مبتنی بر این ایدئولوژی، مسیر تاریخ ابتدا از مرکز می گذرد لذا مرکز همواره با دانش بیشتری همراه است. لذا در سطح دانش مشهود است که در «مرکز» مدارس و دانشگاه های باکیفیت و کلاس های تقویتی مستقر شده است. بر همین استدلال اگر افراد دارای مهارت و دانش بالایی باشند باید در مرکز ساکن باشند در غیر این صورت مشروعیت دانشی خود را از دست می دهند. به طور مداوم به نخبگان گفته می شود چرا در اینجا ساکن هستید و به تهران یا خارج کشور نمی روید. گویی به نوعی اراده مردم در اینجا شکسته است و مردم به خود اعتماد ندارد که دارای نخبگانی در سطح جهانی باشند. آنان زمانی به پیشوازی قهرمانی می روند که می فهمند در خارج از کوردستان یا ایران ساکن است مانند پیشوازی مردم کوردستان از فریار امین پور(قهرمان موتای) که در تایلند فوت شده بود، که بدون شک اگر در کوردستان فوت می کردند چنین پیشوازی از وی دیده نمی شد. نتیجه آنکه چنانچه آدورنو متفکر آلمانی معتقد است زندگی تحت سلطه ایدئولوژی مرکزگرایانه، از انسان های حاشیه شده، انسان های ناآگاه می سازد و اوقات فراغت کوردستانی ها به جای اندیشیدن به خود، تبدیل به نگهداری و محافظت از ایدئولوژی مرکزگرایانه می شود و در انتها مبتنی بر از ایدئولوژی مرکزگرایانه، محتوای کتب درسی و همچنین تمرکز رسانه ها مبتنی بر نظرگاه مرکز است.
مثلاً در خصوص زبان مادری، کودکان کوردستانی از آنجایی که با ابتدایی وارد نوشتن و حتی یادگیری زبان فارسی می شوند به نسبت به فارس زبانان برایشان دشوار است(هم زمان زبانی را یاد بگیرند و نوشتن آن را نیز بیاموزند) و لذا انزجار و ترس از مدارس و کتب از همان دوره ابتدایی شکل می گیرد و کتاب های درسی برای دانش آموزان انتزاعی می نماید و درک آن برای دانش آموزان دشوار می شود. چنانچه میانگین (معدل) دیپلم به ویژه برای علوم انسانی بر حسب استان ها این را تأئید می کند که استان های فارس زبان بیشترین معدل را دارند. همچنین در محتوای کتاب های درسی و رسانه ای که دارای جنبۀ انتزاعی برای کوردستانی ها است هیچ توجهی به معرفی نخبگان و متخصصان کوردستان نمی شود.
بنابراین مناطق حاشیه شده، صدایی ندارند و حتی رسانه های کوردستان کمتر صدای نخبگان و متخصصان عرصۀ جهانی و ملی هستند (هر چند رسانه های معدودی وجود دارند) و غالباً اسیر ایدئولوژی مرکز می شوند یعنی چیزی را بازتاب می دهد که در رسانه های مرکز بازتاب داده می شود گویی مهماندار خوبی برای مرکز هستند.
به طور کلی می توان گفت وقتی مجموع این شرایط «شرایط ابهام»، «بی اعتمادی به متخصصان و نخبگان»، «مرگ آموزش» و «ایدئولوژی مرکزگرایانه» در کنار هم قرار می گیرند، هم افزایی می کنند و وضعیت موجود را ممکن می کنند یعنی وضعیتی که در آن تفکر و علم و هنر ضعیف است و هر چیزی که نیاز به تخصص، تفکر و علم داشته باشد مردم از آن گریزانند و به همان میزان از متخصصان و نخبگان حوزه های مختلف نیز گریزانند. همچنین به همان میزان که مطالب علمی و هنری بی ارزش است، بلاگری و مطالب زرد، سطحی، مبتذل، تکراری و طنز باارزش است. چنانچه نویسنده ای می گفت «یک جوک بنویسم یا کسی را به استهزا بگیرم چندین برابر بیشتر از یک مقاله دنبال کننده جذب می کنم».
- سقز رووداو
- کد خبر 21440
- بدون نظر
- پرینت