مدیرکل بهزیستی فارس گفته است: بیشترین تماسها با اورژانس اجتماعی بهزیستی به ترتیب مربوط به کودکآزاری، اقدام به خودکشی و همسرآزاری بوده است. همچنین، معاون توانبخشی سازمان بهزیستی گفته است: آمار افراد مجهولالهویه در کشور روبه افزایش است، بخش عمدهای از این افراد، سالمند یا بیماران روان هستند که در خیابان رها میشوند و خانوادهها توانایی یا انگیزه کافی برای نگهداری از آنها را ندارند.
قبل از آن نیز خبرهای وحشتناک و نگرانکنندهای در مورد همسرکشی، فرزندکشی در شهرهای مختلف کشور منتشر شده بود. خانوادههایی به فرزندآزاری و فرزندکشی روی آوردهاند، بدون تردید، با هزاران امید و آرزو، برای تولد فرزندانشان لحظهشماری و آن را جشن گرفتهاند. کافی است نگاهی به نام فرزندانی که در این چند ماه اخیر توسط والدینشان کشته شدهاند، نگاهی انداخته شود تا ببینیم که با چه شور و شوق و سلیقهای در گزینش نامها وسواس بهخرج دادهاند تا جایی که در برخی از موارد تحت تأثیر و براساس تفکر و اندیشهای سیاسی و اجتماعی، این کار صورت پذیرفته است. حال پرسشی که مطرح میشود این است در جامعهای که حاکمیت برای تحکیم مبانی خانواده، هزینههای هنگفت و تبلیغات فراوان میکند، آن را کانون امن میداند که افراد باید خوشبختی و آرامش را در آن تجربه کنند، چرا این گونه بخش مهمی از کیان خانواده را بحرانهای عمیق دربرگرفته است؟
اگر گفته شود در طول تاریخ زندگی اجتماعی، خانواده، بدترین ابداع بشر برای تداوم نسل و زندگی اجتماعی است، سخن گزافی گفته نشده است. برای نمونه، گیدنز میگوید: «خانه، خطرناک ترین مکان در جامعه امروزی است. از لحاظ آماری، یک فرد در هر سنی و یا از هر جنسی به مراتب بیشتر احتمال دارد که در خانه در معرض حمله فیزیکی واقع گردد تا در خیابان به هنگام شب. در انگلستان از هر چهار قتل، یک قتل توسط یکی از اعضای خانواده علیه دیگری صورت می گیرد».
علاوه بر این، از نظر فعالان جنبشهای اجتماعی زنان، خانواده یکی از کانونهای اصلی تداوم ستم بر زنان است که روابط نابرابر جنسیتی موجود در آن در طول زمان، بهگونههای مختلف، بازتولید میشود. «دوبوار» میگوید: زندگی دائمی زیر یک سقف، تفریحات کاملاً مشترک، عدم وجود لحظات شخصی، نادیده گرفتن استقلال خود و یا حتی طرف مقابل، همان سمی است که برای یک رابطه دونفره کشنده است.
اصولاً ماهیت خانواده بهگونهای شکل گرفته است که به دلایل گوناگون، خشونت در آن، تا حد زیادی، اجتنابناپذیر است. یکی از این دلایل، تعارض منافعی است که در خانواده میان اعضای آن، بهویژه زن و شوهر وجود دارد. برای مثال در خانوادههایی که زوجین شاغل هستند، در امور مالی، انتخاب سبک و محل زندگی، برقراری روابط با دیگران، چگونگی گذران اوقات فراغت و بسیاری از موقعیتهای دیگر، احتمال بسیاری وجود دارد که تعارض منافع و در نتیجه خشونت میان زن و شوهر روی دهد و خانواده به عرصه تضاد و مشاجرههای گاه مداوم تبدیل شود. علاوه بر این، اگر در سیاست، قدرت فسادآور است، این اصل در خانواده و تمامی نظامهای اجتماعی دیگر که قدرت به طور نابرابر در آن توزیع شده است، نیز صدق میکند.
از مصادیق فساد قدرت یکی این است که نابرابری در خانواده، نهادینه میشود، روابط غیر منصفانه جنسیتی، سنی، طبقاتی – در معنای رالزی آن – میان افراد و اعضای خانواده برقرار میگردد و قدرتمندان علیه دیگران از اعمال خشونت ابایی ندارند تا جایی که بهسادگی برای حفظ جایگاه فرادستی و پیشبرد منویات خویش در خانواده از آن بهره میجویند.
یکی دیگر از عواملی که خانواده را به یک «ابداع بد» یا «شر لازم» تبدیل کرده است این است که قوانین و قواعد آن نه تنها با عشق سر سازگاری ندارد، بلکه در طول زمان و در دوران زندگی زناشویی – اگر عشقی هم وجود داشته باشد – هم عشق و هم خانواده را به خاکستر تبدیل میکند. «پنتی» توصیه میکند هرگز به خاطر عشق ازدواج نکنید. او بر این باور است که عشق و ازدواج نمیتوانند همگام باشند و ازدواج عشقی، زهرآگینترین نوع ازدواج است که در امریکا ۹۳ درصد ازدواجها را با شکست مواجه میسازد و در فرانسه، متوسط عمر هر ازدواج عشقی را به سه ماه و نیم میرساند.
تبدیل خانواده به حریم خصوصی که دیگران حق دخالت در آن را ندارند، یکی دیگر از عواملی است که موجب افزایش خشونت در خانواده میشود. در حقوق بینالملل نیز اصل «عدم مداخله» در امور داخلی کشورها تا حد زیادی همین نتایج را برای مخالفان حکومتهای مرکزی، گروههای اقلیت و فرودست داشته است و بدینوسیله خشونت مستبدین و دیکتاتورها توجیه شده است. در تاریخ معاصر، بسیاری از حکومتهای دیکتاتوری با استفاده از این اصل مخالفان داخلی خود را سرکوب کردهاند. در سطح خانواده نیز به کرات در ملأعام دیده یا صداهایی از داخل خانه شنیده شده است که از وجود خشونت و آزار حکایت داشته اما با این دلیل ساده که حریم خانواده، خصوصی است و بهتر آن است که دیگران در آن مداخله نکنند، خشونتها همواره نادیده گرفته شده است.
در نظامهای سیاسی ایدئولوژیک، خانواده آنقدر تقدس مییابد، از آن بهعنوان نهادی ضروری و بیبدیل یاد میشود که برای آن «حریم» میسازند تا آنجا که بهکاربردن شدیدترین نوع خشونت و آزار در حریم آن قابل توجیه خواهد بود و به آسانی نادیده گرفته میشود. برای مثال، در ساختار حقوقی و حقیقی جامعه به مرد / پدر اجازه داده میشود، علیه دیگران خشونت بورزد و از مجازات در امان باشد.
از آنجایی که ساختار خانواده و سازوکار تنظیم هنجارها و ارزشهای هر نقش، در جوامع سنتی بهشدت تحت تأثیر ایدئولوژی مسلط هستند، روابطی نابرابر ایجاد میکنند، در نتیجه، برای حفظ کارکردهای خانواده و این سلسله مراتب که از دستیابی به قدرت نابرابر ناشی میشود، اعمال زور و خشونت، مجاز و اجتنابناپذیر خواهد بود. علاوه بر این، در نظامهای ایدئولوژیک، جهتگیری کلی هنجارها و ارزشها بهگونهای خواهد بود که «فرد» را فدای «جمع» میکند و فردیت اعضای خانواده مورد توجه قرار نمیگیرد. در این وضعیت، بسیاری از احساسات و عواطف فردی سرکوب، بسیاری از استعدادها و تواناییها فراموش و بسیاری از علایق نو و بلندپروازیها نابود میشوند. از این روست که، در نظامهای ایدئولوژیک و سنتی، خانواده یکی از محبوبترین نهادها بهشمار میآید و برای تداوم و عمومیت یافتن ارزشهای ایدئولوژیک و محافظهکارانه مورد بهرهبرداری قرار میگیرد.
در حقیقت، رواج و اعمال خشونت بهویژه در نظامها و نهادهایی مانند خانواده و جامعه بیش از هر چیز وابسته به زمینههای اجتماعی آن است. نبود عزم جدی برای آموزش مهارتهای زندگی مانند برقراری ارتباط، پذیرش تنوع، احترام به حقوق دیگران، حل مسئله و … و در مقابل، آموزش و سلطه گفتمان خشونت در نهادهایی که متولی امر تربیت هستند یکی از این عوامل زمینهای گسترش خشونت در جامعه به طور عام و خانواده به طور خاص است. در نهادهایی مانند خانواده، مدرسه، رسانههای جمعی و … بهشیوههای مختلف روشهای خشونتورزی تولید و بازتولید میشود. برای نمونه، کودکان بهطور مداوم در معرض خشونت رسانهای و بازیهای رایانهای هستند و از این طریق رفتارهای پرخاشگرانه را یاد و بهکار میگیرند. در مورد رسانههای رسمی و وابسته به قدرت، این گفته «ایوان کلیما» در «روح پراگ» کاملاً صدق میکند: ما در محاصره رسانههایی هستیم که فاقد شخصیت هستند و صدای نکرهشان گوشمان را کر میکند، رسانههایی که در آنها زبان گفتاری فقیر و زبان کلیشهای حاکم است.
علاوه بر این، گفتمان نظامیگری در اقتصاد، سلامت، روابط خارجی و فرهنگ برجسته شده و از مفاهیم آن در این حوزهها بهره گرفته میشود. اگر روزهای اوج پاندمی کرونا را به یاد آورید سلطه مفاهیم این گفتمان در حوزه سلامت دیده میشود. مفاهیمی مانند قرارگاه عملیاتی ستاد مبارزه با کرونا، خط مقدم مبارزه با کرونا، سربازان خط مقدم و … حاکی از آن است که ادبیات نظامیگری بر حوزه سلامت سلطه دارد. در حوزه فرهنگ نیز وجود پُررنگ مفاهیمی مانند جهاد، شبیخون، تهاجم، دفاع، گشت و … نشان میدهد که وضعیت بر همان منوال است. کاربرد این مفاهیم و معانی مرتبط با آنها ضمن این که منجر به کژفهمی میشوند، خشونتزا نیز هستند و به گسترش خشونت در نهادها و حوزههای مختلف منجمله خانواده دامن میزنند.
علت دیگر گسترش خشونت، بنبست و ناامیدی برای تغییر شرایطی است که نامناسب و نامطلوب دانسته میشود. اکنون، این شرایطی که در آن قرار داریم وضعیت بهگونهای است که ضعیف ترین افراد و اقشار مورد ستم قرار میگیرند. برای مثال، در تورم، گرانی و فقر که رنج و ناراحتی را بر مردم و بهویژه اقشار کمدرآمد تحمیل میکند، امکان تغییر و امید برای بهبود وجود ندارد و در مقابل تقاضا برای تغییر از مشت آهنین بهره گرفته میشود.
در حوزههایی مانند فرهنگ و سیاست نیز امید به تغییر بسیار ضعیف است و مردم نمیتوانند آنگونه که میخواهند برای حال و آینده خویش برنامهریزی کنند و امیدوار باشند آرزوهایشان تحقق یابد. ناکامی و ناتوانی در رسیدن به آرمانها و اهداف به خشونت میانجامد و از آنجایی که اعتراض و برگزیدن سبک زندگی متفاوت، به علت نابرابری در دسترسی به قدرت، هزینهبردار است، در مرحله اول، خشونت متوجه افراد فرودست و ضعیف جامعه و در مرحله بعدی متوجه خود میشود. آمار روبه افزایش خودکشی، بیش از هر چیز از افزایش خشونت علیه خود حکایت دارد. در خانواده نیز وقتی، امکان برآورده ساختن نیازهای اولیه و اساسی وجود ندارد، خشونت متوجه کودکان، سالمندان، زنان، بیماران و هر کسی که ضعیف باشد، میشود و نتیجه آن خواهد شد که فرزندکشی، زنکشی، پدرکشی، رها کردن بیماران و سالمندان در خیابان و بیابان رواج مییابد و جایی که قرار بر این بوده مأمن و آرامشبخش باشد به محیطی وحشتناک و خشن که دیگرآزاری در آن رایج است، تبدیل شده است.
*جامعه شناس
- سقز رووداو
- کد خبر 17973
- بدون نظر
- پرینت