لذا امروزه با مسائل و مشکلات پیچیدهای مواجهاند که میبایست توجه شایانی به آنان شود بر همین اساس مجله «وژین» گفتگویی با دکتر سردار فتوحی، جامعه شناس و استاد دانشگاه پیرامون وضعیت امروز شهرهای کردنشین داشته است که در ادامه میخوانید.
- تعریف شما از شهر چیست و اینکه وقتی از یک شهر کردنشین سخن میگوییم تصور شما از آن چیست؟
شهر در فلسفه یونان باستان، جایی است که حقوق انسانی و اجتماعی در آن وجود دارد؛ جایی است که دور آن خط کشیده شده و انسان بیرون شهر نداریم. ارسطو میگوید: کسی که بیرون شهر است، یا خداست یا حیوان. به همین دلیل، کسی مثل سقراط وقتی محکوم به اعدام میشود، ترجیح میدهد که اعدام بشود تا اینکه به بیرون شهر برود. چون بیرون شهر هیچ حقوق و امتیازی ندارد. به همین خاطر لفظ شهروند به کار گرفته میشود که به معنای انسانی که در شهر(روستاییها هم شامل میشود) ساکن است و دارای حق و حقوق انسانی و اجتماعی است.
بر مبنای دیدگاه فلسفی، اگر مثل افلاطون فکر کنیم -نظریهپردازان هم هرچند با تغییراتی تا به امروز بر روی آن واقفاند- شهر مانند یک انسان است. انسان دارای چند بخش است؛
یک بخش آن سر است، که عقل در آنجا قرار میگیرد. در فضای شهر این قسمت همان انسانهای باهوش، فیلسوف و اندیشمند است(بعدها تبدیل به فرهنگ والا شد ولی امروزه دیگر همان فرهنگ به کار برده میشود).
یک بخش میانی است و قلب در آن جای میگیرد. شجاعت در بخش میانی(قلب) جای دارد، حتی امروزه وقتی از شجاعت کسی حرف میزنیم میگوییم «فلانی عجب دل و جگری دارد». اگر این بخش از بدن را با شهر تطابق دهیم افلاطون میگوید نیروهای نظامی باید در این قسمت قرار بگیرند زیرا آنها با قلب(شجاعت) کار میکنند. پس نیروهای نظامی و سیاسی در اینجا قرار میگیرد.
و قسمت پایین که پا در نظر گرفته میشود، میگوید این قسمت بیشتر مربوط به کار است. در شهر شامل کارگران، بازار و اقتصاد است.
لذا ما اینجا سه مؤلفه در شهر داریم فرهنگ، سیاست و اقتصاد.
در نظر افلاطون فرهنگ در بالا قرار میگیرد و اقتصاد در پایین. اگر یک شهر و جامعهای این سلسله مراتب را داشته باشد، میتوان مدینه فاضله نامید و انسانها درون آن سعادتمند هستند.
وقتی به شهرهای کردستان پا میگذاریم اولین چیزی که از دور میبینم، خونهباغها و ساختمانهایی را میبینیم که نشان میدهد که اقتصاد واقعاً مهم است. ورودی شهرها عکس شهدا و نیروهای نظامی و… است.
یعنی اول اقتصاد میآید بعد سیاست و بعد وارد شهر میشویم یعنی وارد عرصه فرهنگ میشویم. درست برعکس آن چیزی که افلاطون میگوید. بدین ترتیب: اقتصاد، سیاست و فرهنگ.
وقتی که اقتصاد غلبه میکند ما به آن سرمایهداری میگوییم، وقتی قدرت غلبه پیدا میکند، توتالیتاریسم و استبداد میشود و وقتی فرهنگ غلبه پیدا میکند، عدالت و دموکراسی در آن حاکم میشود.
حال با این تحلیل گویی ما در خصوص شهرهای اروپا سخن میگوییم، که سرمایهداری بر آن حاکم است ولی باید گفت اینجا بسیار متفاوت است و در این مورد بیشتر سخن خواهم گفت.
مثلاً میخواهم به شهر ارومیه وارد بشوم؛ خونهباغها و تبلیغات که نشان از جنبه اقتصادی دارد. بعد ورودی شهر اسم و نام شهدا و نیروهای نظامی که ماشینها را کنترل میکنند. سپس وارد شهر میشویم و بهدنبال فرهنگ میگردیم که تا به حال دیده نشده است. در خصوص فرهنگ مثلاً وقتی وارد سقز و مهاباد شدم، تصویر شخصیتهای آن شهرها را بشناسم. ما فرهنگ محسوس و غیرمحسوس داریم.
فرهنگ محسوس همان تابلوها، نمادها و آثار تاریخی و فرهنگی شهر است. یعنی من وقتی که وارد شهر شدم، زبان، نمادها، اسم خیابانها و کوچهها که معارف شخصیتها و آثار تاریخی و باستانی شهر هستند. وقتی وارد شهر شدم و آنها را نشناختم یا تابلوها را میخوانم یا از دیگران سوال میکنیم. اینجاست که من کم کم این شهر را میشناسم میدانم که وارد شهر تازهای شدهام. مثلاً وقتی که به مریوان و سنندج میروم، تابلوی کوچربیرکار را ببینم که کیست، که بروم و جستجو کنم و بعد بدانم که بله او یک ریاضیدان است. ولی کجای شهرهای کردنشین، آثاری از فرهنگ(دین، زبان، شخصیتها و ….) بر روی تابلوها، مجسمهها و تبلیغات و … دیده میشود؟
فرهنگ محسوس با تابلوها، لباسها، نام خیابانها، مجسمهها و… قابل رؤیت است. شما وقتی وارد آن جامعه میشوید ابتدا فرهنگ محسوساش را میبینید. و بعد زبان مردم این مناطق که کمکم وارد فرهنگ غیرمحسوس میشوید. فرهنگ محسوس و غیرمحسوس باید در شهر دیده بشود. فرهنگ روح یک شهر است ولی در کردستان در حال مرگ است زیرا کمترین نشانۀ فرهنگی دیده میشود هر آنچه هست تقلیدی از فضای مجازی، رسانهها و … است.
اگر فرهنگ یک شهر بمیرد تنها سیاست و اقتصاد آن باقی خواهد ماند که چیزی شبیه یک جسد مرده خواهد بود. در واقع هر چند در جامعه سرمایهداری که اقتصاد بر فرهنگ چیره یافته است ولی توجه به عناصر فرهنگی نیز زیاد است. سیاست همواره در پی حفظ فرهنگ است ولی در اینجا(کردستان) فرهنگ همواره لگدمال سیاست و اقتصاد بوده است.
- شما گفتید شهرهای کردنشین المان فرهنگیِ بومی ندارند و شهرهای مهاباد، سقز و سنندج با دیگر شهرهای ایران تفاوت آنچنانی ندارند و صرفاً به هنگام صحبت کردن با اهالی شهر میشود حدس زد که این شهری کردنشین است. و اینکه اکثر جامعهشناسان معتقدند که در ایران ترتیب چهار خرده نظام پارسونز که فرهنگ، اجتماع، اقتصاد و سیاست است بهم خورده و خردهنظام سیاست، جای فرهنگ را گرفته است.
بله دقیقاً؛ همان چیزی که هابرماس آن را بحران فرهنگی مینامد. و با این که فرهنگ به استثمار رفته است. البته در اینجا بیشتر با این استثمار سروکار داریم. چنانچه گفتم در غرب این استثمار بیشتر از جانب اقتصاد نفوذ کرده است ولی همواره دولت(در قالب شهرداریها، فرمانداریها و …) در پی توجه و تقویت فرهنگ است مثل تدریس زبانها، توجه به آثارهای تاریخی، معماری، شخصیتهای منطقه و …
البته تفاوت دیگر شهرهای کردستان با شهرهای غربی مقاومت آشکار فرهنگ برای حفظ خود است. با توجه به اینکه در غرب اهمیت به فرهنگ داده میشود این مطالبات به زودی پاسخ مثبت میگیرد ولی در کردستان با این مقاومت برخورد میشود(مثلا با تدریس زبان مادری در مدارس، یا مخالفت با تغییر نام برخی از خیابانها و نمادهای تاریخی شهر و … ). لذا در قالبهای مختلف مثل کمک به خیریه، فعالیتهای محیط زیست (کوهنوردی، کمپین خاموش کردن آتش و …) و … عرصه و بروز مییابد.
- شهر ارومیه یک شهر چند فرهنگی است و به شهر «ملیت ها، اقوام، ادیان و مذاهب» معروف است. نظرتان در رابطه با شهرهای چندفرهنگی چیست؟ مزایا، معایب و چالشهای آن چه هستند؟
ابتدا لازم است فرهنگ، اقتصاد و سیاست (یا قدرت) را بیشتر توضیح دهم. فرهنگ با اقتصاد و سیاست این گونه تفکیک میشود؛
الف)فرهنگ یعنی ارتباط، عواطف، احساسات و یا تعقل. یعنی چیزهایی که انسانها برای بهتر شدن ارتباط از آن استفاده میکنند. چون شهر با اجتماع و باهمبودن با یکدیگر است، پس عقلانیت و عواطف در این راستا خرج میشوند.
ب)همچنین سیاست؛ (منظورم فقط قدرت سیاسی نیست)، هر نوع قدرتی مثلاً یک فرد یا گروه(مثلاً یک طایفه خاص یا یک سلبریتی و …) گفته میشود که بتواند دیگران را تحت تأثیر خود قرار دهد یا آنها را مجبور به اطلاعت کند. هر امری که بتواند دیگران را از طریق نیروی که دارد مانند پول، قدرت یا تبلیغات رسانهای یا… تحت تأثیر بگذارد سیاست و قدرت نامیده میشود. پس سیاست عاشق غلبه و کنترل است و دوست دارد همه چیز در اختیار خودش باشد.
ج)از طرف دیگر ثروت یا پول و آن چیزی که ما به آن اقتصاد میگوییم و تابع این است که سودش را بیشتر و زیانش را کم کند.
در شهرهای چند فرهنگی مادامی که قدرت و اقتصاد بر آن نفوذ نداشته باشند مشکلی پیش نخواهد آمد. چون فرهنگ در پی ارتباط و با هم بودن است. سخن گفتن مردمان با همشهریان است، عرصۀ عمومی و عرصه گفتگو است. در عرصه فرهنگی به طور عام و عرصه گفتگو به طور خاص تخاصم از بین میرود و تابلوها و آثار همۀ فرهنگها عرصه بروز و نمایش دارند. مثلاً ترکها و کردها هر کدام شخصیتهای بزرگ خود را به عرصه نمایش بگذارند. ولی وقتی یک عضو شورای شهر، نماینده مجلس، بازیگر یا روشنفکری که رسانهها به او پروبال دادهاند، میگوید این شهر فقط مال تُرک یا کُرد یا اتنیک دیگریست؛ او خودبهخود قدرت را وارد فرهنگ میکند. یا وقتی کارمندی را استخدام میکند خودبه خود اقتصاد را بر فرهنگ مسلط میکند.
قدرت همیشه عرصه نزاع را مشخص میکند و اینجاست که دست روی شکافها میگذارد. به جای آنکه ارتباط را درست کند، شکافها را میسازد.
یعنی فرهنگ اساسأ مشکلساز نیست حتی اگر تفاوتهای زیادی با یکدیگر داشته باشند. مثلاً وقتی به شهر تورنتو میروید اصلاً مشخص نیست فرهنگ اصلی آن چیست. اغلبشان مهاجر و از فرهنگهای دیگری آمدهاند ولی هیچ مشکلی نمیبینید. چون قدرتی بهصورت مستقیم وجود ندارد که فرهنگ را استثمار کند. بنابراین اقتصاد و قدرت باعث از هم گسیختگی فرهنگی میشوند.
شهرهای چنداتنیکی یا چند مذهبی بایستی توسط قدرت تحت لوای قانون هر کدام به صورت عادلانه بتوانند روح- منظور فرهنگ محسوس و غیرمحسوس- خود را زنده نگه دارند. در صورتی که یکی از این فرهنگها یا مذاهب قدرت را در دست بگیرد و دیگری سرکوب شود در این صورت مقاومتهای فرهنگی با قدرت یا فرهنگ غالب درمیافتد و شهر را به عرصه قدرت و مقاومت آشکار تبدیل میکنند.
- غالب شهرهای کردنشین دارای حاشیه هستند مثلاً شهر ارومیه با جمعیتی ۹۳۰ هزار نفری حدودا ۳۰۰ هزار حاشیهنشین دارد، در این خصوص گفته میشود توسعه در ایران آمرانه و دستوری بوده که توسط رضاخان اعمال شده است که از آن با عنوان «حاشیهنشینشدگی» یاد میکنند. شما این پدیدار را چگونه تحلیل میکنید؟
دو نوع سازوکار وجود دارند که تلاش میکنند مناطق فقرنشین و حاشیه بسازند.
الف)اولین نوع اقتصاد است؛ وقتی خانهها و همه چیز گران میشوند خودبهخود گروهی را از شهر بیرون میکند. چنانچه گفتیم بیرون شهر همواره در تاریخ فلسفه مکانی نامطلوب برای انسانها بوده است- البته منظور روستاها نیست- اینجا وقتی که ما با گران شدن مواجه هستیم، فرد باید از شهر بیرون برود و در حاشیه شهر و روستاهای اطراف اسکان کند. مثلاً در مناطق اسلامآباد، کشتارگاه، حسینآباد و… ارومیه، این ها انسانهایی هستند که از شهر بیرون رانده شدهاند و در شهر جا و امکاناتی ندارند.
ب) از طرف دیگر قدرت(مثلا نیروهای انتظامی، شهرداری و …) با سازوکارهایی که دارد. مثلاً گفته میشود در اسلامآباد نزاع زیادی روی میدهد و یا حسینآباد جرم زیادی اتفاق میافتد. ببینید با برچسب زدن به میزان نزاع و فساد و مجرمخواندن این محلات سعی میکند بیشر در آن دخالت کند. و برعکس در بالاشهر مثلا محله دانشکده، ساحلی و بهداری و… دخالت نمیکند و بیشترین قدرت و اعمال نفوذش را به مناطق حاشیه شهر میبرد.
بالاشهر از نگاه قدرت رفاهی خوانده میشود که باید پارک، مدرسه، بیمارستان، بهداشت و… داشته باشد ولی پایین شهر میشود امنیتی که باید همیشه تحت کنترل باشد. حتی قدرت؛ شهرهای مثل تهران را رفاهی میبیند و شهرهای کردنشین را امنیتی.
یک مثال ساده بزنم؛ شهرداریها در بحث زیباسازی شهر اجازه نمیدهد یک فقیر یا یک شخص که وضعیت اقتصادی نامطلوبی دارد در شهر گدایی یا دستفروشی بکند. چون این پدیده برای یک بالاشهری زشت است و نباید از سوی او دیده شود. به همین خاطر این یک سازوکاری است که افراد را از محلات بالاشهر بیرون میکند.
یک مثال ساده دیگر: میانگین حسابهای بانکی یک نفر در استان کردستان الان دقیقاً ۹ میلیون تومان است. در حالی که میانگین حساب بانکی یک فرد در تهران بالای ۱۵۰ تا ۱۸۰ میلیون تومان است.
وقتی یک تهرانی به سقز و بانه سفر میکند به راحتی اسکان داده میشود، در پارکها چادر میزند و تحت حفاظت نیروهای انتظامی قرار میگیرد؛ ولی یک نفر از کردستان با این میزان پسانداز که دارد در تهران این اجازه و امکانات را ندارد. یعنی قدرت و اقتصاد پشت حاشیهسازی ایستاده است و به این حاشیهسازی دامن میزند.
جامعهشناسی کلاسیک مانند مکتب شیکاگو در بحث انحرافات در مناطق حاشیه میزان طلاق، اعتیاد، فساد، نزاع و… را پیدا میکردند ولی جامعهشناسان جدید از این ذهنیت گذر کردهاند و میگویند این ذهنیت خود طبقه بالا و مرکز است که برایمان ساخته است که ما باید از این مناطق ترس داشته باشیم. و اگر به مناطق پایین برویم، همه موادفروش و خلافکار هستند و یا کسانی که قرار است جیبمان را بزنند. جالب این است که طبق تحقیقاتی که در خود ایران هم انجام شدهاند، سر دسته و خلافکارهای بزرگ که معمولا پنهاناند در مرکز شهر قرار دارند. مثلاً یا در تهران است و یا اگر در ارومیه است در مناطق بالاشهر ساکن است.
- منظورتان جرایم یقه سفید و یقه آبی است؟
بله دقیقاً: اگر فرد طبقه پایین، کار خلافی کند اتفاقاً زیردست همان قدرتمندان و ثروتمندانی است که در مرکز هستند. این خلاف در حاشیهشهر رؤیت پذیر میشود ولی منشأ خلاف یا جرم همان مرکز است که قابل رؤیت نیست.
جامعهشناسی جدید بر روی شرایط اقتصادی که برای حاشیهنشینان ایجاد شده است تأکید میکند و به همین سبب میزان جرایم آنها بیشتر میشود. وقتی که شرایط اقتصادی نامطلوب میشود خودبهخود آمار جرم در بین قشر فقیر بیشتر میشود و در این شرایط فرهنگ عجله شکل میگیرد. مثلاً خبری آمده که گوشت گران میشود و با عجله میروید که گوشت بخرید. کسی که قدرت و ثروت را در اختیار دارد میتواند از طریق ارتباطاتی که دارد بدون اینکه در صف بایستد اینکار را بکند.
فرد فقیر مدام در وضعیت نگرانی و استرس است، در کارتش ۵ تا ۷ میلیون تومان پول دارد و باید عجله کند و به همین خاطر مدام با مغازهدار، فروشنده، آشنا و غریبه و… درگیر میشود. چون باید با عجله مایحتاج زندگی را قبل از تمام شدن تأمین کند و همین باعث میشود میزان نزاع در مناطق پایینشهر بیشتر میشود. چون ناشی از شرایط اقتصادیاش است. با همین ذهنیت ما از آنها میترسیم و برچسب نابهنجار و… را به آن میزنیم.
- شما شهرهای کردی را چقدر به تعبیر امیل دورکیم، ارگانیک و به تعبیر فردیناند تونیس، گزلشافت میبینید. آیا دارای همبستگی، خرد، عقلانیت و تقسیمکاراند؟
اگر با این دیدگاه به شهرهای کردستان نگاه کنید، یک بُعد آن کاملاً محسوس است و ما میتوانیم ببینیم. آن هم این است که یک ویژگی شهری که، فردگرایی است را ندارد. مثلاً وقتی ما بحث جامعه مدرن یا شهر جدید را پیش میآوریم، ویژگیاش فردگرایانه است. فرد با وجود آنکه تابع دستورات جمع نیست ولی مکانمند است و اتفاقا جدا از جمع نیست. مثل یک عضو از بدن انسان که جای آن مشخص است و کارکردی آن عضو منحصر است. پس با وجود اینکه فردگرایی خصلت جامعه مدرن است ولی در جایی در همین شهر قرار دارد که به شدت در ارتباط با دیگران است زیرا از لحاظ اقتصادی، سیاسی و فرهنگی لازم است در ارتباط با دیگران قرار گیرد. لذا هویت فرد بر حسب جایگاه خود فرد تعیین میشود. اما در جامعه سنتی، فرد بر حسب گروه و قبیله و … عمل میکند. بهعنوان مثال من به یک گروهی متعلق هستم و آن گروه عضویت و هویت من را تعیین میکند در جامعه کردستان نه میشود به معنای جمعگرایانه سنتی دید و نه به معنای فردگرایانه مدرن.
به نظرم در کردستان، خانوادهگرایی وجود دارد و در وسط این دو قرار دارد. بهخاطر خانواده همه کاری میکند و جالب این است که بیشترین درگیری هم بین آن خانواده شکل میگیرد. چون بیشتر اهمیت میدهد، بیشتر هم درگیر میشود. به این دلیل خانواده حائز اهمیت است زیرا مدرنیتهای که وارد کردستان شده است همواره با رنج و سرکوب همراه بوده است. مثلاً در دورۀ پهلوی اگر جاده ساخته میشد برای سرکوب مخالفانش در کردستان بود. برای تلفن، ماشین و … نیز چنین بوده است. لذا خانواده یک پناهگاه برای بیان درد و رنج و سرکوب بوده است حتی تقسیم کار نیز برعکس جامعۀ غربی، که در سطح کارخانه و شهر و … است در اینجا خانواده است.
برخی به این میگویند ویژگی جامعه در حال گذار است. میتوانیم این تلقی را داشته باشیم ولی حقیقتاً من با لفظ جامعه گذار مخالفم. چون صد سال است که میگوییم ما بین سنت و مدرنیته گیر کردهایم و همواره گفته میشود ما در حال گذار هستیم؛ ما تاریخ را جوری مشخص میکنیم که کل وضعیت بحرانی ما، محصول جامعه گذار است و در حال توجیه وضعیت هستیم. بهعنوان مثال دوران بلوغ برای یک نفر دوران گذار است؛ اگر بینی-اش بزرگ بشود، میگوییم طبیعی است، اگر جایاش درد میکند میگوییم بخاطر سناش است و طبیعی است در جامعه گذار نیز چنین است وقتی ما نمیتوانیم انحرافات اجتماعی و هر وضعیت نامطلوبی را تحلیل کنیم با درحال گذار بودن، آن را توجیه کنیم.
هگل وقتی بحث جامعه چین را میکند، میگوید چین کاملاً جامعهگراست و غرب امروزه کاملاً فردگراست و این خصلت این جوامع است.
خانوادهگرا بودن، خصلت و ویژگی خود جامعه شهری کردستان است. با این حال که ممکن است تغییراتی در آن ایجاد شود و بیشتر تضادها و درگیریهای درون خانواده، به دلیل این تغییرات است.
- به تعبیر قشر الیت جامعه کردی، کردها شهرنشین شدهاند ولی شهرگرا به معنای داشتن ذهنیتی شهری و جمعی نشدهاند و مناسبات و تعصبات سنتی هنوز در ذهنیت آنها مانده است. مثلا جمع شدن زیر چتر یک رئیس طایفه به هنگام انتخابات و جانبداری از کاندیدایی که رئیس طایفه تأییدش کرده و یا دعوت از آنان در جشنوارههای فرهنگی و… نظرتان چیست؟
اگر با این نگاه به مسئله نگاه بکنیم که یک گروه در شهر زندگی میکنند ولی شهری نشدهاند، به نظرم این نگاه از بالاست. ما انگار که ذاتی را برای شهر در نظر گرفتهایم که فرد باید در شهر معیار x، y، x داشته باشد و اگر نداشته باشد، نگرش شهری ندارد.این معیارها از کجا آمده است؟ آیا غیر از این است که ویژگی یک جامعه دیگر را گرفتهایم و آن را برای جامعه خود به کار میگیریم اگر با آن وفق داشت میگوییم نگرش شهری داریم و اگر نداشتیم میگوییم نگرش شهری نداریم و شهری نشدهایم.
در هر کدام از جوامع ویژگی فرهنگی خاصی وجود دارد که باید برای شهری بودن به آن توجه داشت. اگر بر اساس ملاک مطلق نگاه کنیم مثلا در لندن وقتی یک جشنی برگزار میشود بومیان لندن متحد شده و به مهاجران حمله میکنند. این به معنای این نیست که لندنی که یکجورایی منشأ مدرنیته جدید است اهالیاش هنوز شهری نشدهاند! یک مثال دیگر بزنیم. در فرانسه زبان خیلی مهم است و اگر کسی به زبان فرانسوی توهین کند، فرانسویها شدیداً واکنش نشان میدهند و این روح جمعگرایی در فرانسه است و این به معنای عدم شهری بودنشان نیست.
از یک طرف در بین کردها نه جمعگرایی چینی حاکم است و نه فردگرایی غربی. به جد میتوان گفت در بین کردها روح جمعی(جمعگرایی) وجود ندارد زیرا روح جمعی لازمه مکانمندی(نه به معنای نیوتونی- بلکه لایبنیتسی) است. یعنی گروهی خود را ساکن یک جایی یا خود را همخون بدانند ولی برای کردها ما میبینیم که به شدت از مکان یا محل سکونت یا همخون خود جدا شدهاند، آنان در فضای مجازی و عرصۀ رسانهها چیزیهایی را دنبال میکنند که بدون شک بخش زیادی بیارتباط به سکونت و همخون خود است. یک تهرانی از این لحاظ جمعگراتر است. زیرا دغدغۀ تهرانیها بیشتر برایش بزرگ جلوه داده میشود. وقتی یک تهرانی گورخواب میشود وقتی پلاسکوی تهران میریزد و … لذا بنظرم روح جمعی در تهران بیشتر از کردستان است.
و از طرف دیگر در بین کردها همین نبود حس جمعی و گرایشخانوادهگرایی باعث حمایت از یک فرد میشود و منافع فردی که گروهی قلمداد میشود در اولویت قرار میگیرد. البته با توجه به آنچه که قبلاً نیز در خصوص نفوذ قدرت و اقتصاد بر عرصۀ فرهنگ گفتم این خانوادهگرایی_ در مقیاس بزرگتر طایفگرایی- به نوعی مقاومت علیه قدرت و اقتصاد قلمداد میشود زیرا از یکسو قدرت ملی وجود ندارد و از سوی دیگر فرد به تنها قدرتی ندارد. لذا راه نجات خود را در خانواده یا طایفه مییابد. یعنی طایفه و خانواده پناهگاهی برای فرد میشود که فرد با آن خود را حفظ کند-از لحاظ فرهنگی و اقتصادی و حتی قدرت سیاسی). اما با توجه به جو حاکم بر شهر که در شهر ارومیه وجود دارد همواره با شکست مواجه میشود. فرض کنید یک عضوی از بدنم قوی و دیگری ضعیف است؛ مثلاً پایم قوی و از لحاظ دست و بازو ضعیفم و در جمعی که هستم همیشه به بازو اهمیت میدهند و مچ میاندازند. آنجاست که من احساس میکنم که خیلی ضعیفام.
- اخیرا احمد بخارایی جامعهشناس گفتند که ما در ایران چیزی به نام جامعه نداریم و مجموعهای از جزایر هستیم. نظرتان در خصوص سوژه کرد در شهر چیست؟ آیا میتواند کارایی داشته باشد یا خیر؟
دقیقاً همینطور است؛ ما آن روح جمعی را نداریم، آن جمعی که منافع ملی در اولویت قرار بگیرد یا جمعی که مبتنی بر ارگانیک یعنی تقسیم کار دقیق باشد. روح جمعی هم در جامعه سنتی وجود دارد و هم در جامعه جدید. در جامعه قدیم شکل مکانیکی دارد. یعنی فرد و نقش وی مشابه دیگران میشود و همه در خدمت جمع قرار دارند. لذا کلیت یا جمع مهم است. اما در جامعه جدید، براساس اجزای متفاوت جامعه به هم وابسته است. یعنی هر بخش یا فردی در جامعه نقشی دارد که متفاوت با سایرین است و این نقش متفاوت هم فرد بودن وی را حائز اهمیت میسازد و هم در خدمت کل قرار میگیرد. لذا مقصود بخارایی از جامعه نیز جامعه ارگانیکی است.
بله موافق هستم ما چیزی به اسم جامعه نداریم زیرا فردگرایی هم نداریم. فردگرایی یعنی من براساس احساسات و تعقل خودم کاملاً منافع خودم را در نظر بگیرم ولی این منافع من با توجه به نقشام به نفع جمعی هم کمکی بکند. همان چیزی که ادام اسمیت به آن دست نامرئی میگوید. البته من مثل بخارایی معتقد نیستم روح جمعی به مغنای مکانیکی در کردستان یا ایران حاکم است چیزی که من گفتم نوعی خانوادهگرایی است که متفاوت با جامعه ارگانیکی یا مکانیکی است، یعنی نه جامعه سنتی است و نه جامعه جدید و در نهایت نه جامعه در حال گذار. بلکه این خصلت جامعه مدرن ایرانی است.
در مورد سوژه کُرد باید بگویم که ابتدا سوژه مبنای عقلانیت دارد و دارای اندیشه است و منفعل نیست و دارای اختیار است. میتواند تابع یا مستقل باشد و یا مقاومت کند.
به نظرم سوژه کرد در پارادوکس کامل قرار دارد و از هم گسسته است. منفعل نیست، از یک طرف در آغوش گروههای قدرت(زبانی و …) است و از یک طرف دیگر در برابر همان قدرت مقاومت میکند. مثلا تا کسی به لباس و زبان کردی توهین میکند بشدت مقاومت میکند ولی خودش به راحتی زیر پا میگذارد نه آهنگ کردی گوش میدهد و نه کردی چت میکند و…: یا مثلا در شبکه مجازی مینویسد «با افتخار کُرد هستم» ولی همان فرد کتاب کردی را نخوانده است، زبان کردی را نمیتواند درست بنویسید، یک نویسنده و اندیشمند مطرح کرد را نمیشناسد و …
لذا سوژه کُرد هم تابع است و هم مقاومت میکند؛ مقاومت در برابر همان چیزی که اتفاقاً خودش تابع آن است و به آن مشروعیت بخشیده است.
در دوره جدید مدرن، دورهای که ما دورۀ پساایدئولوژیک میگوییم «در خصوص کاری که انجام میدهیم، میدانم که فلانی به من ظلم میکند ولی من آن کار را انجام میدهم». مثلاً میدانم که فلان کارخانه به محیط زیست من آسیب میزند ولی من محصول آن کارخانه را میخرم. ولی در سوژه کُرد باید گفت هنوز وارد این دوره پساایدئولوژیک نشده است «زیرا نمیداند فلان کس و گروه به او ظلم میکند، به همین دلیل این کار را انجام میدهد».
ما هنوز وارد عصر پساایدئولوژیک نشدهایم. یعنی هنوز در دوره ایدئولوژیک هستیم و سوژه کُرد درون یک ایدئولوژیک زیست میکند و نمیداند تابع است ولی درون همان تابعاش، مقاومت میکند. گویی ایدئولوژی-که خصلت مرکز است- همچون هیولایی است که فرد درون آن رفته و هیولا آن را بلعیده است ولی فرد اطلاعی ندارد و تنها زمانی که اکسیژن ندارد و یا بدنش درد میگیرد در درون این هیولا مقاومت میکند.
- آیا شهر میتواند برای کردها یک آرمانشهر و یا مدینه فاضله باشد؟ و سرنوشت سوژه کرد در این بین چه خواهد شد؟
این سوال خیلی مهم و حساسی است و اتفاقاً باید خیلی به آن اندیشید. به نظر من با توجه به شرایطی که در جامعه رخ داده است. یعنی قدرت، سیاست، فرهنگ و خود سوژه کُرد، شهریشدن با اضمحلال بسیاری از آرمانها مواجه شده است.
اگر به صورت واضح عرض کنم از یک طرف سوژه کُرد تحت تابع قدرت است -منظور فقط قدرت سیاسی نیست- مثلاً تحت تأثیر خوانندگان، هنرمندان و بازیگران و…
از طرف دیگر تابع اقتصاد است و این نمیتواند به آرمان بینجامد. چون کسی که تابع است نمیتواند آرمان بسازد؛ با وجودی که خودش فکر کند که به آن شخص و شرایط اقتصادی برسم، میتوانم به آرمان خود و خانوادهام برسم. ولی به معنای جمعی نمیتواند سازنده یک آرمانشهر باشد زیرا در شرایط هوای بد، نمیتوان هوای خوب را استنشاق کرد. چون آرمانشهر جایی است که نابرابری و بیعدالتی وجود ندارد اگر نابرابری هم وجود داشته باشد، حداقل سلطه و تابع بودهگی نیست. آرمانشهر با تخیل فردی یا خانوادگی متحقق نمیشود. سوژه کردی آرمانهایش توسط شهر(به معنای جدید آن) که با قدرت و اقتصاد استثمار شده است به یغما میرود و تا زمانی که سوژگی خود را به روح جمعی پیوند ندهد به آرمانهایش نخواهد رسید.
لذا این وضعیتی که در شهرها به واسطه قدرت و اقتصاد درست شده، سوژه مستقیم خودش را به آغوش قدرت و اقتصاد میکشاند و نکتۀ عجیب آنجاست که از ترس(ترس از دست دادن جلوههای فرهنگی خود) همان قدرت و اقتصاد-کاهش درآمد یا بیکاری- است که به آغوش آنان کشیده میشود و این با آرمانشهری کاملاً در تضاد است.
ـ اردلان جهانگیری/ مجله وژین، آذر ۱۴۰۲
- سقز رووداو
- کد خبر 18489
- بدون نظر
- پرینت