اکنون نظامهای سیاسی اقتدارگرا در مقایسه با گذشته، با تنگناهای سیاسی و اقتصادی گستردهتری مواجه شدهاند، بههمین دلیل واکنشهای مستقیمتر و خصمانهتری نیز نشان میدهند. اکثریت این نظامها بهدلیل محتوای ایدئولوژیک، ساختار ناکارآمد و خصلتهای مخاصمهآمیز، جهان آزاد و لیبرالدمکراسی غرب را باعث و بانی مشکلات خود میدانند و سعی میکنند با ارائهی ترکیبی متفاوت از ویژگیهای تاریخی، فرهنگی، امنیتی و برجسته ساختن هویتهای قومی و دینی خود، در برابر هژمونی روبه گسترش گفتمانهایی مانند دمکراسی، حقوق بشر، محیط زیست و… ایستادگی کنند. علاوه بر توهم قدرتی که پوتین به آن دچار شده است، بخش زیادی از رفتار او را باید در چهارچوب تلاشهایش برای محافظت از نظام اقتدارگرا، رانتی و سرکوبگر حاکم بر روسیه تحلیل کرد که با نزدیک شدن هرچه بیشتر مرزهای ناتو و لیبرال دمکراسی غربی، بیش از هر زمان دیگری بهخطر افتاده است. اگرچه چین نیز به لحاظ محتوای نظام سیاسی در این اردوگاه جای میگیرد، اما با آگاهی از قدرت واقعی اردوگاه مقابل، به تولید ثروت مشغول است و با کنترل مقطعی تضادهای درونی خود، فعلاً توانسته است از این بحرانها دور بماند. اما ظاهراً روسیه درک دقیقی از توان واقعی خود و قدرت دشمن ندارد و در حال حرکت بهسمت سرنوشت محتوم خویش است. تاریخ ثابت کرده است که وقتی یک دیکتاتور یا یک مستبد دچار توهم قدرت میشود، دروازههای یک جنگ همهجانبه را بهروی مردم خود میگشاید و داستان به شیوهای کاملاً تراژیک به پایان میرسد.
در هفتههای گذشته برخی تحلیلگران، خطر روسیه را بیش از حد بزرگ جلوه داده و از ظهور هیتلر دوم و آغاز جنگ جهانی سوم سخن گفتهاند. باید گفت که این تحلیل نسبت دقیقی با واقعیتهای حاکم بر وضعیت کنونی ندارد. اگرچه پوتین از توهم خود بزرگبینی رنج میبرد، اما نه او هیتلر است و نه دنیای کنونی به نظام بینالمللیِ سرگردان، گسسته و ضعیف دههی ۱۹۴۰ شباهتی دارد. اکنون با یک حساب ساده میتوان تمرکز غیرقابل تصورِ ثروت و قدرت را در کشورهای پُرشمار وابسته به اردوگاه لیبرال دمکراسی غربی مشاهده کرد و آنرا با قدرت نظامیِ عمدتاً اغراق شده و فاقد پشتوانهی محکم اقتصادیِ روسیه و برخی نظامهای تمامیتخواه و فاسد اطرافش مقایسه نمود، که حتی با اضافه شدن گزینهی چین که یگانه پناهگاه معنویِ گفتمان اقتدارگرایی بهشمار میرود، تغییر عمدهای در نتیجهی هماوردیِ غیرمحتملِ دو اردوگاه یادشده بهوجود نمیآید و برخلاف جنگ جهانی دوم، برندهی این نبرد از هماکنون مشخص است. عمق استراتژیک کشورهایی مانند چین و روسیه، چند کشور منزوی و چند حکومت عمدتا ورشکسته است که جز سرکوب و تمامیتخواهی، افق گفتمانیِ مشترک دیگری ندارند. میتوان گفت که با حماقت و اشتباه محاسباتیِ پوتین در حمله به اوکراین، دگرگونی یادشده در عرصهی مناسبات بینالملل سرعت بیشتری به خود گرفته و بیتردید بهنفع اردوگاه مقابل تمام خواهد شد و بازهم از قدرت، اعتبار و حتی تعداد نظامهای اقتدارگرا خواهد کاست.
اکنون بیشتر نظامهای اقتدارگرا بهخوبی دریافتهاند که شاید بتوان با کمک برخی منابع خدادادی، مانند نفت و گاز و… تغییراتی در ظاهر زندگی و رفاه مردم ایجاد کرد و بهصورت مقطعی به اندکی مشروعیت و محبوبیت رسید، اما کوچکترین قمار با زندگی و رفاه همان مردم، تتمهی این مشروعیت و اعتبار ناپایدار را به باد خواهد داد و این نظامهای بهظاهر محبوب و مردمی را به لبهی پرتگاه سقوط و نیستی خواهد کشاند. منطق یادشده در مورد عملکرد دیکتاتورها در دنیای کنونی بسیار ساده است: میتوانی مردم خود را ثروتمند کنی ولی حق نداری با ثروت آنها به قمار بپردازی. احتمالاً پوتین مسایلی مانند تحریمهای اقتصادی، کاهش ارزش پول ملی و فشار بر مردم خود را زیاد جدی نگرفته و به پشتوانهی محبوبیت مقطعیِ خود به این قمار خطرناک دست زده است. ظاهراً او نمیداند که برای درگیر شدن در یک جنگ واقعی و احتمالاً طولانی مدت، نمیتواند روی وفاداری و ایستادگی مردمی حساب کند که تنها بهدلیل بهرهمند شدن از نظام نفتی و فاسد او، دوستش دارند. مردم آلمان که زمانی ادعا میکردند خداوند هیتلر را برای بازگرداندن عظمت به این کشور فرستاده است، در سالهای منتهی به پایان جنگ جهانی دوم، دعا میکردند که همان خداوند شر او از سرشان کم کند. حال آن دوره را با زندگی در دنیای کنونی مقایسه کنید که مردم هر روز نمودارهای رفاه، امنیت و آرامش خود را با روز قبل مقایسه میکنند.
از سوی دیگر، ماهوارهها، قدرت رسانهها و حضور شبکههای اجتماعی، امکان بلندپروازیها و جنگطلبیهای گذشته را از رهبران متوهم و تمامیتخواه دنیای کنونی سلب کردهاند و اجازه نمیدهند که با برساختن برخی توجیهات ایدئولوژیک و دروغین و پنهان کردن نیتها و رفتارهای خود به کشورگشایی بپردازند. اکنون مستعمرهها بهسرعت بر روی دست استعمارگران باد میکنند و حفظ و نگهداری آنها غیرممکن شده است. در حال حاضر همهی دنیا بر پوتین و نیروهای نظامی روسیه در اوکراین نظارت میکنند و امکان اشغال و سرکوب کامل یک ملت تقریباً غیرممکن شده است. با کمی اغراق میتوان گفت که اگرچه پوتین بهظاهر در حال اشغال یک کشور دیگر است، اما در واقع در حال گرفتار شدن در چنگالهای نرم لیبرال- دمکراسی غربی است. حتی اگر اردوگاه غرب به رودررویی نظامی با پوتین نرود، مناسبات اقتصادی موجود، چنان قدرتمند و تعیین کننده هستند که بدون نیاز به یک درگیری نظامیِ مستقیم نیز میتوانند اندک اندک او را از پای درآورند و به پای میز مذاکره و تسلیم بکشانند. دیکتاتورها و نظامهای اقتدارگرا، همواره میان دو تیغهی فشار خارجی و فشار داخلیِ یک قیچی گرفتار میشوند، فشاری که اندک محبوبیت و مشروعیت باقیماندهی آنها را نیز بر باد خواهد داد و دیگر هرگز نمیتوانند همه چیز را به حالت اول بازگردانند.
*روزنامه نگار
- سقز رووداو
- کد خبر 15571
- بدون نظر
- پرینت