کامل سوسنی صاحب
چند روز پیش شاهد حادثه دلخراش واژگونی اتوبوس حامل دانشجویان دانشگاه آزاد واحد علوم و تحقیقات بودیم. حادثه ای که منجر به کشته شدن ۱۰ دانشجو و زخمی شدن ۲۵ دانشجوی دیگر شد.
این حادثه افکار عمومی جامعه را ملتهب و متاثر کرد. در ابتدا شایعه شد که سکته قلبی راننده اتوبوس دلیل حادثه بوده است . ولی رد این شایعه افکار عمومی را هر چه بیشتر متوجه مسئولین دانشگاه کرد و انتظار می رفت که مسئولین مربوطه حداقل برای کاهش آلام افکار عمومی استعفای خود را تقدیم هیئت امنا بکنند. مساله ای که تاکنون نیز علیرغم متشنج شدن فضای دانشگاه و اعتراضات دانشجویان این دانشگاه و درخواست استعفای آنان تاکنون اتفاق نیفتاده است.
واقعا قدرت چه بلایی بر روان صاحبان خود می آورد که علیرغم خواست افکار عمومی صاحبان منصب در این دانشگاه حاضر به استعفا، حتی به قیمت تقبل هزینه به مردم و کشور، نیستند؟
هفتهنامه علمی «نیوساینتیست» مقالهای را به قلم ایین رابرتسون، متخصص اعصاب و روانشناسی و استاد دانشگاه دابلین، چاپ کرده است. که در این مقاله به بررسی این موضوع پرداخته است که قدرت چه تاثیری بر مغز صاحبان خود میگذارد.
رابرتسون بیان کرده که تغییرات شیمیایی ناشی از قدر منجر به جذب دوپامین بیشتر در مغز میشود. ماده ای که اثری شبیه ماده مخدر کئکائیین دارد. به همین دلیل به باور رابرتسون ماندن طولانی در قدرت عوارضی نظیر قضاوت غلط ،مشکل در رفتار و احساس خودخواهی و حس بیگانگی نسبت به دیگران را پدید می آورد. شاید به همین خاطر است که قدرت به ماده مخدری تبدیل میشود که ترک آن برای بسیاری از صاحبانش آنقدر دشوار است که حاضرند برای ماندن در قدرت دست به هر کاری بزنند.
هنری آدامز مورخ نامی در تعریف قدرت می گوید نوعی تومور که با کشتن حس همدلی در قربانی به کار خود پایان میدهد. این توصیف هنری آدامز خیلی با دیدگاه داچر کلتنر استاد روانشناسی دانشگاه برکلی همخوانی دارد.
کلتنر پس از سال ها آزمایش میدانی و آزمایشگاهی در زمینه قدرت، معتقد است که آزمایش شوندگان تحت تاثیر قدرت چنان عمل می کنند که گویی به ضربه مغزی مبتلا شده اند. آنها تابع امیال آنی می شوند، از ریسک آگاهی کمتری برخوردارند و از قدرت دیدن مسائل از دیدگاه دیگران ناتوانند. تحقیقات سرخویند اوبی عصب پژوه دانشگاه مکستر نیز نشان داده که قدرت عملکرد بازتاب را در مغز کاهش می دهد.
فرایندی که زیربنای همدلی نامیده می شود.
این همان چیزی است که کلتنر آن را پارادوکس قدرت نامیده است یعنی در نتیجه داشتن قدرت برخی از توانائی هایی را که در وهله نخست برای بدست آوردن قدرت به آن نیاز داریم ازدست می دهیم. چیزی که کلتنر آن را کمبود همدلی می نامد.
به همین خاطر ابزارهای دموکراتیک مانند تفکیک قوا، انتخابات آزاد و همچنین محدودیت دوره زمامداری و غیره می تواند غیر از کارکردهای سیاسی عوارض زیستی ناشی از تجربه قدرت را هم کاهش دهد.
سوال اینجاست که آیا همه صاحبان قدرت در نتیجه داشتن آن آسیب می بینند؟ یا به یک اندازه آسیب می بینند؟ کلتنر یادآور می شود که قدرت تا آنجا که بر شیوه رفتار ما تاثیر می گذارد مقام یا منصب نیست بلکه یک حالت ذهنی است. تحقیقات او نشان می دهد که به یاد آوری عمدی خاطراتی از زمانی که شخصی عادی بوده یم میتواند تا حدودی عوارض ناشی از داشتن قدرت را کاهش دهد.
کلتنر از پدیده دیگری نیز به عنوان نیشگون نام می برد که می تواند صدمات ناشی از تجربه قدرت را کاهش دهد. تحقیقات او نشان داده است که تلنگر عمدی یا یادآوری موقعیت های قبل از به دست آوردن قدرت نیز میتواند عوارض ناشی از قدرت را در رفتار و مغز کاهش دهد. کلتنر معتقد است برای وینستون چرچیل همسر او به اسم کلمنتین نقش نیشگون را ایفا میکرد که شجاعتِ آن را داشت که چنین بنویسد: «وینستون عزیزم. باید اعتراف کنم که متوجۀ نوعی تنزل در رفتار و حالات تو شدهام؛ و تو دیگر مثل گذشته مهربان نیستی.
بنابر این به نطر می رسد بسیاری از مسئولین ازجمله مسئولین دانشگاه آزاد برای بهبود عملکرد خود که به دلیل داشتن قدرت مختل شده است به نیشگون نیازمند شده اند. نیشگونی که آنها را به خود آورده تا قدرت همدلی از دست رفته خود را باز یابند.
- سقز رووداو
- کد خبر 11624
- بدون نظر
- پرینت