خالد شیخی جامعه شناس و فعال مدنی
سقزرووداو- خاورمیانه جغرافیای عجیبی است. سرزمینی به شدت زخم خورده و خسته از جنگ های طولانی و گسترده، با ادیانی بزرگ که مدعی روح صلح طلبی و عدالت و امنیت اند. مردمانش به ظاهر بیزار از جنگ و خونریزی، در همان حال به فجیع ترین شیوه خونریز، ضد هم و قاتل هم اند. جزو جهان سوّم و مناطق عقب ماندەی تاریخ، امّا پر از باورهای پرادعا؛ با ادعاهای جهانی برای رستگاری جهان و جمهور. پر از باورهایی که بانک عدالت و یکسانیشان گوش فلک را و تاریخ را کر کرده است؛ در همان حال سرشار از عقاید ضد یکسانی و ضدانسانی؛ و لبریز از ناسازگاری های وحشتناک؛ کە هر کدام خود را حق محض و دیگران را ناحق صددرصد می دانند. عطش خودمطلقی به سرطان تاریخی و ریشه دار این منطقه بدل شده است. این یکی “دین” خــــود را حق محض و دین دیـــگری را باطل مطلق قلمداد میکند. آن یکی “نژاد” خـــود را آهورا و نژاد دیــگری را اهریمن معرفی می نماید. این یکی “مذهب” خــود را رحمانی و مذهب دیــگری را شیطانی می نامد. آن یکی “جنس” خود را انسان و جنس دیگری را ناانسان می نمایاند. یکی “رنگ” خود را برتر و رنگ دیگری را پست تر می بیند. یکی “زبان” خود را شیرین و زبان دیگری را ناشیرین می داند. یکی “پوشش” خود را باکلاس و پوشش دیگری را به سخره می گیرد… متاسفانه این سلسله را تا صفحاتی کثیر می توان ادامه داد.
باری، از یک طرف مردمان زیادی با باورهای بسیار مختلف و متضاد، سال هاست که در این مختصات زمانی ـ مکانی خون همدیگر را می ریزند و سیری ناپذیر به آن ادامه می دهند و نام آن را “زندگی!” گذاشتەاند. سال ها و دهه هاست که در این منطقه با نام ها و عنوان ها و مارک های مختلف خون همدیگر را حلال و زندگی از یکدیگر را حرام کرده ایم. با دوگانه های عجیب و غریب: بادین/بی دین، عرب/عجم، مسلمان/نامسلمان، شیعه/سنی، اصیل/نااصیل، اکثریت/اقلیت و … سر همدیگر را و زبان یکدیگر را به صلابه می کشیم. هزار هزار آدم از یکدیگر می کُشیم و به آن افتخار می کنیم. با همه این کشتارها و قباحت ها نه تنها هیچ مسئله ای را حل نکرده ایم بلکه وضعیت را بدتر و وخیم تر هم کرده ایم و پاشنه ی حیات مان بر همان پای ضدبشری می چرخد که می چرخد. همچنان دوره می کنیم شب را شکنجه را و کشتار را. از طرف دیگر همە خدای اخلاق، پیام آور رستگاری، و منجی رهایی بشریت با اذهانی خشن و متعفن. با این وصفِ اسفناک، بسیاری از مردمان این وحشت آباد، در بحثِ اخلاق ید طولایی دارند. هر کس برای خودش یک رهیافت نظری و صاحب پارادایمی ویژه است. از یک طرف: اکثر مردمانش ناآرام، خشن، متعصب، بی منطق؛ از طرف دیگر: همه عالِم، همه پاک، همه منجی، همه بااخلاق، همه فیلسوف. کانت، پدر فلسفه ی اخلاق، به شاگرد دسته چندم ضعیف ترینشان هم نمی رسد؛ امّا در عمل به صغیر و کبیر یکدیگر رحم نمی کنند. یک جرم کوچک این یکی فیلسوف!، رگ بدویت آن یکی فیلسوف! را تا حد خونریزی های وحشتناک و ترور و سلاخی به جوش می آورد. به ظاهر در کنار هم و در جوار هم زندگی می کنند، امّا فاصلەی دل و درونشان وحشتناک از هم دور و قلب ها و مغزهایشان به شدت با هم در تضاد است.
در ارتباطی نه چندان طولانی با مردمانش آشکار می گردد که نهان اکثر افراد این منطقه را قطب های افراطیِ: پاک/ناپاک، خوب/بد، سیا/سفید، خودی/ناخودی، حق/باطل، صدق/کذب و… این چنینی مدیریت می کند. گزاره ی: “ما تجسم رحمان و شما مجسمه ی شیطان” نمود کلامی آن بود باطن است. در این دوگانه های قطبی، همه ی ویژگی های خوب، متعلق به ما و نزدیکان ما؛ و تمام ویژگی های بد مال دیگری ها و همدستان آن هاست. همین نگاه قطبی ـ افراطی سبب شده است که تحمل دیگری با فکر و فرهنگ متفاوت، تقریباً در حد هیچ باقی بماند. خطرناک ترین این دوگانه ها، دوگانه ی حق/باطل است. در فضا و پارادایم این جهان بینی هر گروهی باور خود را حق و باور دیگری را باطل می پندارد؛ و تاریخ به مرور این نوع نگاه را به یک ایمان جزمی بدل می کند. وقتی که به ایمان و جزمیت بدل شد بر ما واجب می کند که “باید” دیگران را و دنیا را تغییر دهیم و به شکل خود و قالب خود (که حق و حقیقی پنداشته می شود) در بیاوریم. نیک معلوم است که در این راه هر چه بیشتر زحمت بکشیم، از رحمت بیشتری بهره مند می شویم؛ و هر چه بیشتر بکُشیم، به حذفِ باطل و ناپاکی کمک بیشتری کرده ایم. بنابراین حذف دیگری یا حذف ویژگی های دیگری به بخشی از وظیفه و به بخشی از این ایمان جعلی تبدیل می شود. در این اتمسفر افراطی، جنود کشتار مقدس می شود و عاشق و دیوانه یکی می شوند و این موجود تازه تولید، برای نفی دیگری سر از پا نمی شناسد. در این حالت اگر هر کس یک “سوپرداعشی افراطی” نشود شک نباید کرد که یک “مینی داعشی محترم” می شود؛ و این موجود ثانی برای استقرار مدنیت و دموکراسی بسیار خطرناک تر از اوّلی می شود، چرا که جهان زیست ما، پر از موجودات خطرناک پنهانی و به ظاهر محترمی می شود که هر لحظه امکان انقباض درونی و انفجار بیرونی دارند. زندگی در چنین محیط های به ظاهر امن و آرام، از زندگی در میدان های مین خطرناک تر است و هر لحظه احتمال دارد که یک اشتباه کوچک آخرین اشتباه باشد و سر خاطی را برای همیشه به باد فنا بسپارد. در این فضا، وجود “تفاوت” خودبەخود یک جرم تلقی می شود. “تمایز” سرچشمە تضادها قلمداد می شود. روی دوّم این سکه به این معناست که یک رنگی، یک دستی و هم باوری به نهایت ارزش و ارزش نهایی تبدیل می شود. یعنی هر کدام از گروه ها و باورهای متفاوت، در فکر یکرنگیِ همه به شکل خود خواهند افتاد. در این نوع میدان روانی، جنگ و جدال تبدیل به یک امر طبیعی و مقدس می شود.
البته مردمان خاورمیانه مدت هاست که در پی چاره می گردند. امّا با کمال تعجب و تاسف خیلی ها هنوز برای حل مسائل منطقه به دنبال تک علت های گمشده و کیمیای سعادت مورد نظر خود می گردند. هر کدام از باورها و افکار و احزاب، سال هاست که سراسیمه “تک علت های کلان و همه جانبه” را آزمایش و خطا می کنند و مدام سرشان به سنگ می خورد. فردای هر شکست راهی دیگر و ویرانه ای دیگر. سال هاست که این سیکل سمی بر همان مدار معیوب در گردش است. غافل از این که تفکر “تک علتی” تفکری قرون وسطایی و تاریخ مصرف گذشته است.
مثلاً کم نیستند افرادی که برای رهایی از این وضع اسفناک از ضعف حاکمان صادق و قوی و مردمی می گویند، و استدلال می کنند که اگر این برود وضع تماما عوض و آرام خواهد شد. دسته ای دیگر ضعف ایمان را علت العلل می دانند، و تفسیر جدید و وضع قدیمی تکرار می شود. گروهی از ضعف “نهادهای دمکراتیک” حرف می زنند و نبود آن را بنیان مشکلات این منطقه قلمداد می کنند. ولی مجموعه ی این علت ها و بیشتر از این ها، خوشه ای از عوامل را تشکیل می دهند که سرنوشت کثیف امروز ما را رقم زده اند. شاید بتوان گفت “مخرج مشترک” همه ی این عوامل که به شدت مورد غفلت قرار گرفته است “نهان های دموکراتیک” است. نهادهای دموکراتیک شرط لازم برای یک حیات مدنی است ولی به هیچ وجه شرط کافی نیست. آنچه که باید مکمل “نهادهای دموکراتیک” شود “نهان های دموکراتیک” و دل و درون دموکراتیک، و قلب و مغزهای عاری از کینه و روح بدوی است… ما باید بیاموزیم که از درون وجودمان و در خصوصی ترین دنیای درونمان به دیگری های متفاوت: احترام بگذاریم، حق و حقوقشان را رعایت کنیم، خواهان رفاه و آسایششان باشیم، صادقانه و نه ریاکارانه و سیاست کارانه، به باورها و عقاید و آداب و رسوم و زبان و فرهنگشان احترام بگذاریم، و به مثابه یک انسان او را و تفاوت هایشان را پذیرا باشیم. در غیر این صورت وجود و استقرار هزاران نهاد به ظاهر دموکراتیک هم کاری از پیش نخواهد برد، چرا که توسط نهان های نادموکراتیک مدیریت می شود. ما باید ایمان بیاوریم که بیش از ساختارهای دموکراتیک به سرهای دموکراتیک و به قلب ها و مغزهای دموکراتیک نیاز داریم. با اذهان و قلب های پر از عفونتِ تنفر و کینه و تعصب و عداوت و بدویت، به مدنیت نمی رسیم و انسانیت و دموکراسی و آسایش به ارمغان نخواهد آمد. با درون های تماماً آلوده و برون های نسبتاً آراسته به جایی نخواهیم رسید همچنان که تا به حال به جایی نرسیده ایم. به دیگری باید احترام گذاشت مگر اینکه از وی خطایی و یا جرمی سربزند؛ که در این صورت نیز بر اساس قوانین مدنی و انسانی با وی برخورد می شود و نه بر اساس مقررات بدوی و جاهلی. در این جا لازم است نگاهی گذرا به دو نوع حقوق بدوی و حقوق مدنی داشته باشیم. در کل دو نوع رویکرد برای برخورد با حق خوری ها و جرائم وجود دارد که یکی “جزای نامحدود و لایتناهی” و دیگری “جبران محدود و متناهی” است. حالت اوّل ویژه جوامع بدوی، عصر جاهلی، با عصبیت بالا و به بیانی دیگر ویژه جوامع مکانیکی است. در این دیدگاه جبران خطا حدومرز ندارد، یعنی اشتباه کوچک یکی ممکن است از طرف دیگران واکنشی بسیار تند و خشن به دنبال داشته باشد. یک خطای اندک ممکن است سر کسی را به باد فنا بدهد و یا به پای چوبەی دار بکشاند. در حلقه ی این ایدئولوژی هیچ تعادلی بین میزان جرم و میزان جریمه در کار نیست. همیشه در رای ها و داوری ها، افراط و تفریط می شود. خلاصه در این پارادایم، جهل و عصبیت و احساسات، مدیریتِ تعاملات و داوری ها و دادگایی ها را خواهد کرد. امّا نکته ی اساسی این جاست که قانون “زهرچشم گرفتن افراطی”، در دنیای بدوی تنها برای “دیگری” است و “خود و خودی ها” به شدت از این جبران ها مستثنا می شوند. و استثنا کردنِ “خودی ها” از یک قانون اخلاقی، در دستگاه فلسفی کانت کثیف ترین نوع بی اخلاقی است.
در حقوق بدوی هم بر رعایت اخلاق تاکید می شود، قوانین اخلاقی محترم شمرده می شود و در برابر هر نوع بی اخلاقی به تندی برخورد می شود؛ امّا و صد امّا، از بی اخلاقی “خودی ها” چشم پوشی می شود، عیب خودی ها توجیه می گردد و گاهی حتی یک افتخار قلمداد می شود. برای مثال در همه ی مرام ها و مسلک ها چیزی بە نام “تجاوز به عنف” یک بی اخلاقی محسوب می شود؛ حتی بدوی ها هم آن را قبیح می دانند، امّا در مقام عمل و در فرهنگ بدوی برعکس فرهنگ مدنی، تجاوز “خودی ها” توجیه می گردد، نادیده گرفته می شود و متاسفانه گاهی مایه ی فخر و مباهات می شود و خاطی به آن مبتهج است. مثلاً بدوی های داعشی در مقابل بیرون آمدن یک تار موی زنان بیگانه واکنشی به غایت افراطی نشان می دادند، امّا خود زنان و دختران مردم را خرید و فروش می کردند و به آنان تجاوز می کنند و برای آن قانون خودی و استثنایی می تراشند. در کل روان بدوی، خیانت ها و عیب های بزرگ خود را نادیده می گیرد و در برابر خطا و عیب های کوچک دیگران واکنش افراطی و اغراقی نشان می دهد. روح اغراقی ـ افراطی روحی روان رنجور است.
خاورمیانه پر از آدم های افراطی و اغراقی و ذهنیت های مطلق مسلک و خودخوب/دیگری بد است. با چنین آدم های اغراقی و احساسی، صحبت از مدنیت و دموکراسی، به یک جوک لمپنگرا شبیه است تا یک ایمان انسانگرا.
شکی نیست که در گرفتاری های خاورمیانه دست های آشکار و پنهان بیرونی و بیگانه مدام دخیل و در کار بوده اند. امّا مشکلات درونی ملت های این منطقه بسیار بیشتر از آن چیزی است که به ظاهر دیده می شود. فرهنگ منطقه مستعد هر نوع جنگ و جنایت و توجیهی است. در نهایت می توان گفت مردمان این منطقه دو راه بیشتر در پیش ندارند یا باید به باور و عقیده ی “متفاوت” یکدیگر احترام بگذارند و حق و حقوق همدیگر را رعایت کنند یا باید تا قام قیامت با هم بجنگند و بکشند. راه سومی در کار نیست. امّا شک نباید کرد که اگر راه دوّم انتخاب شود در آینده ای نه چندان دور فرزندان ما به جهل مضاعف ما خواهند خندید و به روان رنجورمان نفرین خواهند فرستاد و تعجب خواهند کرد از آن همه خطای بی نتیجه. وقت آن رسیده است که گروه ها و ملت های خاورمیانه ایمان بیاورند که اگر باورها و عقایدشان در عمل، انسانی و مفید باشد مردمان بیشتری را خودبەخود به دور خود جمع خواهد کرد و نیازی به جنگ و جدل های عجیب و غریب نیست. اگر نه دیگران را از خود طرد و دور می کنند. ایمان بیاوریم که با زجر و زنجیر نمی شود کسی را به دنبال خود کشید. با تهمت و تهدید و تطمیع ره به جایی نخواهیم برد. با حق کشی و حق خوری به رستگاری نخواهیم رسید.
ما چاره ای جز تحمل دیگری های متفاوت نداریم. ما به اجبار تاریخ و طبیعت در کنار هم زندگی می کنیم. هیچ کدام از ملت های این منطقه یارای آن را ندارد که سرزمین خود را از ریشه برکند و در فلان اقیانوس دور دست خانه ای نو بگزیند و با این کار خود را از شر همسایگان حق کش و بدوی نجات دهد. سال هاست که برای ذوب دیگران، جذب و حذف دیگران، و تغییر فکر و فرهنگ و باورهای دیگران در این منطقه از طرف گروهای فرادست تلاش می شود و هزینه می شود و آدم کشته می شود و چیزی جز مقاومت طرف های مقابل و تنفر و کشتار متقابل چیزی به دنبال نداشته است. مشخص نیست که چه لذتی در یک رنگی و یک فرهنگی و یک زبانی هست که در پی حذف این همه تنوع زیبا می گردیم. فرض کنید پروژەی هیتلری موفق می شد و تمام دنیا زبان خود را فراموش و زبان آلمانی را جایگزین می کردند یا همه نژادها تغییر نژاد می دادند و ژرمن می شدند؛ آیا واقعاً بی رنگ و بوتر و زشت تر و مسخره تر از آن دنیای یک دست را می توان تصور کرد؟ ما نیز در خاورمیانە اگر بە دنبال یکسان سازی باشیم هدیەای جز تمسخر و نفرین نخواهیم گرفت. باید ایمان بیاوریم که انجام این پروژه های بی معنای یکسان سازی تنها کار قدرت های ناپاک بیرونی و درونی برای رسیدن به اهداف و آرزوهای غیرانسانی خودشان است و در این راه جان و خون آدم ها را ابزار اهداف منفعت طلبانه خود کرده اند و بس. خلاصه ملت های مختلف خاورمیانه یا هم خانه اند یا همسایه؛ حال اگر نمی توانیم هم خانه های خوبی برای هم باشیم و به شیوه ای انسانی و مسالمت آمیز و با احترام به حق و حقوق همدیگر در کنار یکدیگر زندگی کنیم، بگذارید همسایه های خوبی برای یکدیگر باشیم، چون تغییر دیگری نه ممکن است نه مطلوب. هر کدام از این ملتها باید در درون و برون برای ترویج مدنیت و انسانیت و دمکراسی تلاش کنند و به آن پایبند باشند. چرا که یک ملت مدنی ـ انسانی نمی تواند در میان همسایه های غیر انسانی و نامدنی زندگی آرامی داشته باشد.
- سقز رووداو
- کد خبر 11612
- بدون نظر
- پرینت