دکتر صلاح الدین خدیو/ شارنامه
ابوالفضل ابوترابی نماینده اصولگرای مجلس گفته فقط در انگلیس ۴۰۰۰ نفر آقازاده مشغول تحصیل هستند. اگر این رقم را در کنار آمار مربوط به سایر کشورهای غربی قرار دهیم، این رقم درشت تر می شود.
پرسش اینجاست افراد یادشده چگونه توانسته اند از پس هزینه های تحصیل و اقامت در یکی از گران ترین کشورهای جهان برایند؟
از سوی نهاد یا ارگانی بورس و مامور به خدمت شده اند و یا از جانب نهادهای ذیربط ارز با نرخ دولتی دریافت می کنند؟
پاسخ هر کدام باشد تفاوت چندانی ندارد. چه این افراد از امکاناتی برخوردار شده اند که سایرین از آن محرومند و مهم تر از آن این برخورداری را نه به جهت لیاقت و شایستگی بلکه به دلیل نزدیکی به قدرت کسب کرده اند.
طبیعتا فردا اگر به وطن هم بازگردند، به همین روش و با همین سرعت فرصت های شغلی را هم می قاپند و شایستگان و توانمندان را محروم می سازند.
این قصه پر غصه البته بی سابقه نیست; داستان پر آب چشم هزاران بورسیه عهد احمدی نژاد که کلید تدبیر دولت جدید هم نتوانست آن را بگشاید و آب رفته را به جوی باز گرداند، هنوز یادها را می آزارد.
باز تمام مساله این نیست و این قصه سویه های تلخ تر هم دارد. آموزش چه متوسطه و چه عالی روز به روز از هدف و روح قانون اساسی بیشتر فاصله گرفته و “طبقاتی” می شود.
مدارس خوب، دانشگاههای خوب، شهرهای خوب، رشته های خوب و کشورهای خوب به تدریج به مصادره پولداران در می آیند
اگر متمول نباشید نمی توانید فرزندتان را به مدارس غیرانتفاعی بفرستید و از امکانات رفاهی و آموزشی سرتر آنها بهره مند شوید.
پول هم داشته باشید، به معنای آن است اگر در رشته های پولساز دانشگاه های داخل هم پذیرفته نشدید، می توانید به دانشگاههای پولی خارج از کشور رفته و بدون دغدغه چندانی درباره اعتبارسنجی آنها به داخل برگردید و از مدرکتان استفاده کنید.
آشکار است که معادله فوق کاملا مبتنی بر رانت و ویژه خواری است و فرسنگ ها از یک رقابت سالم و معطوف به شایسته گزینی فاصله دارد.
اما مساله فقط این نیست! بلکه پرسش از منشا پول و سرمایه اقتصادی که به آسانی به سایر وجوه سرمایه مبدل می شود و صاحبان آن را کماکان در موقعیت هژمون و فرادست قرار می دهد، به سوالی کانونی تبدیل می شود.
در جامعه ما ثروتمندان چگونه ثروتمند می شوند؟ اگر از درصدی کارآفرین کوشا و موفق بگذریم، نمی توانیم کثیری از رانت خواران و غارتگران منابع عمومی را نادیده بگیریم که از رهگذر آن صاحب مال و مکنت می شوند.
وضعیتی که اکنون وجود دارد تقسیم کیک اقتصاد بر اساس معادله رقابت و شایسته گزینی نیست.
بلکه فرادستان کاردهای درازتر و تیزتری در دست دارند و فرودستان هم با دستان خالی به تماشا ایستاده اند.
تئوری غارت یکی از نظریاتی است که برای توضیح روابط اقتصادی پیشامدرن دولتهای سنتی بکار می رود.
این نظریه فقط برای راهزنان و قطاع الطریق و سرگردنه بگیران که با آمدن دولت مدرن بساطشان برچیده شد، قابل استفاده نیست، بلکه برای توضیح شیوه تولید دولتهای ماقبل مدرن هم به اندازه کافی راهگشاست.
دولتهای سنتی عمدتا ماهیتی ایلی داشتند و میان قبیله و غنیمت هم پیوندی استوار برقرار است.
غارت به عنوان کارکرد جنگی اینگونه دولتها صرفا شامل نیروهای متخاصم و دشمنان خارجی نمی شد، بلکه اخذ اجباری مازاد تولید رعیت و بسنده کردن به کف معیشت، زیربنای روابط تولیدی را تشکیل می داد که نظم سیاسی کهن بر آن استوار بود.
برایند طبیعی این وضعیت نوعی نظام شبه کاستی در جامعه و بالاخص طبقاتی شدن آموزش و انحصار آن در کف طبقه و گروه خاصی است.
پرواضح است که نمی توان نظام اقتصادی و سیاسی و اجتماعی پیچیده دولت مدرن را تا این اندازه ساده سازی کرد.
اما نمی توان منکر وجود شباهتهای کلان میان تئوری غارت با پیامدهای محرومیت زای فساد گسترده اقتصادی و رانت خواریهای بی حد و مرز در دولتهای جدید هم شد.
غارت جدید که از رهگذر روابط ناسالم و ناشفاف اقتصادی صورت می گیرد، درست مانند نسخه قدیمی آن، اقتصاد را از پیشرفت باز می دارد و مانع از انباشته شدن مازاد تولید برای بهره وری افزون می شود.
همچنین محروم شدن کثیری از شهروندان از دسترسی به سرانه سلامت، تحصیل و تفریح مناسب، پیامد دیگر آن است
درست است که الزامات دنیای جدید کمتر اجازه می دهد کسی بیسواد بماند، اما بیسوادی مدرن به معنای بهره مند نشدن از آموزشهای مفید و مهارت محور و عدم امکان شکوفا شدن استعدادها در یک رقابت عادلانه، امری است که به آسانی نمی توان از پیامدهای آن گذشت و این چرخه بسته ای است که به نظر می رسد نظام آموزشی ما به تدریج وارد آن می شود.
- سقز رووداو
- کد خبر 11721
- بدون نظر
- پرینت