اجتماعی, اخبار, اقتصادی, ایران, سیاسی, ویژه خبری, یادداشت

در عصر عادی شدن فاجعه

لید خبر:

نویسنده: پروین بهروش، فعال مدنی

سقزرووداو- این روزها اگر بخواهی حال مردم را توصیف کنی، بهترین استعاره همان طاعون بی‌خوابی در صد سال تنهایی است؛ مردمی که نه خواب دارند، نه بیداری؛ فقط در گذر روزها فرو می‌روند، نفس می‌کشند، اما انگار زندگی ازشان گرفته شده. شهر پر است از آدم‌هایی که راه می‌روند، حرف می‌زنند، خرید می‌کنند، ولی نگاهشان خاموش است. مثل چراغی که سال‌هاست نفت ندارد اما هنوز فانوسش سر جایش مانده.
فقر دیگر یک واژه‌ی ساده نیست؛ یک وضعیت مزمن است، یک بیماری عمومی. وقتی حقوق کارگر حتی کفاف نان خشک را نمی‌دهد، وقتی مغازه‌دار بیشتر از مشتری، فکر قبض برق و مالیات و اجاره‌ی مغازه است، وقتی پدرها از خجالت نگاه بچه‌هایشان سر به زیر می‌اندازند، این یعنی فقر فقط جیب را خالی نمی‌کند؛ شخصیت آدم را هم کم‌کم تحت فشار قرار می‌دهد.

بیکاری مثل ویروس افتاده به جان نسل جوان. دانشگاه‌ها هر سال صدها هزار فارغ‌التحصیل تحویل می‌دهند و بعد همه می‌نشینند پشت میزهای کافه یا در تاکسی‌های اینترنتی، با مدرک‌هایی که جز دکور هیچ‌جا به کار نمی‌آید. جوانی که قرار بود موتور حرکت جامعه باشد، اینجا به مسافر اجباری شهرهای دیگر تبدیل شده. مهاجرت دیگر انتخاب نیست، اجبار است. این شهر مثل بدنی است که خون تازه‌اش را مدام از رگ‌ها بیرون می‌زنند و بعد تعجب می‌کنند چرا رنگش پریده.

 

مشکل اینجاست که همه چیز عادی شده. بی‌کاری؟ عادی. تورم؟ عادی. جوانی که مهاجرت می‌کند؟ عادی. حتی فاجعه هم برایمان یک عادت شده. این خطرناک‌تر از هر بحران دیگری است: جامعه‌ای که درد دارد، اما دیگر رمق فریاد ندارد. همین سکوت است که به آرامی پایه‌های هر تغییر و تحرکی را می‌خورد.

کافی است سری بزنی به خیابان: چهره‌ها خاکستری‌اند. انگار شادی از این خاک تبعید شده. نسل جدید را ببین؛ بیشترشان نه آینده می‌خواهند و نه آرزو. فقط دنبال یک بلیت خروجی‌اند، حتی اگر مقصدش روشن نباشد. این یعنی فروپاشی آرامِ روح جمعی.

این وضعیت دیگر فقط بحران اقتصادی نیست؛ انگار شهری در سکوت و خستگی جمعی فرو رفته است. وقتی همه چیز به آرامی بر مدار همان قواعد نانوشته می‌چرخد و فرصت‌ها در دست معدودی محدود می‌شود، اثرش کم‌کم در زندگی مردم دیده می‌شود و رگه‌هایی از بی‌رمقی و بی‌حسی به چشم می‌آید.
و این همان لحظه‌ی حساسی است که جامعه باید آن را ببیند؛ لحظه‌ای که اگر غم و رخوت جمعی ادامه پیدا کند، پیامدهایش دیر یا زود عمیق‌تر خواهد شد.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *