اجتماعی, اخبار, ایران, سیاسی, فرهنگی, ویژه خبری, یادداشت

ابتذال فضیلت‌ها در زیست کوردی

نویسنده: تورج محمدی

این جستار ادعا می‌کند که بازتولید و ستایش صفاتی همچون «مهمان‌نوازی»، «وفاداری» و «دلیری» در نسبت میان نخبگان مرکز-نشین و سوژه های ایرانی و همان‌گونه در میان خود کوردها، عملکردی فراتر از توصیف فرهنگی دارد: این صفات به‌مثابه نقاب‌هایی عمل می‌کنند که بحران‌های ساختاری، سیاسی و وجودی زیست‌جهان کوردی را می‌پوشانند و از مواجهه‌ی انتقادی و تاریخی با آن‌ها جلوگیری می‌کنند.
**
وقتی جوامع زیر سلطه یا در حاشیه تاریخ قرار می‌گیرند، یک پاسخ شایع فرهنگی ظهور می‌کند: تلاش برای بازتولید «هویت ارزش‌مند» از طریق برجسته‌سازی مجموعه‌ای از صفات اخلاقی یا رفتاری. این عمل در سطحی دوگانه ظهور می‌کند: از یک سو مرهمی بر زخم‌های تاریخی می‌نهد (تسکین نمادینی)، و از سوی دیگر کارکردی ایدئولوژیک دارد که ساختارهای سلطه را تثبیت می‌کند. نام‌گذاری یک جمع به‌واسطۀ چند «فضیلت قابل فهم» به یک معنا آن جمع را از ادعای سیاسی و مطالبه‌ی حقوقی تهی می‌نماید؛ زیرا هنگامی که هویت یک گروه به «اخلاق» تقلیل می‌یابد، پرسش عدالت، خاک، حق شهروندی و توزیع قدرت به حاشیه می‌رود. این سازوکار را می‌توان «تعویق بحران» نامید: فضیلت‌ها نه تنها بحران را حل نمی‌کنند بلکه خود به مکانیزمی برای پنهان‌سازی آن بدل می‌شوند — تعویق امر سیاسی تحت لایه‌ی ظاهری اخلاقی. در قالب تحلیل انتقادی این روند، مفاهیمی مانند «نمادین‌سازی فضیلت» و «خشونت نمادین» به کار می‌آیند: فضیلت‌ها وقتی به‌صورت قالب‌های تک‌بعدی درآمده و طبیعی‌سازی شوند، نقشی سرکوب‌گرانه پیدا می‌کنند.

نخست باید بنگریم که نخبگانِ مرکز-نشین چگونه به این «فضیلت‌سازی» نیاز یا از آن سود می‌برند:
تطمیع سیاسی و فرهنگی: تمرکز بر «صفات اخلاقی» به مثابه تعریفی از دیگری، امکان پاسخ‌گویی به مطالبات سیاسی آن جمع را کاهش می‌دهد. وقتی کورد «مهمان‌نواز» یا «دلیری اصیل» معرفی می‌شود، روایت‌های رسمی می‌توانند اعتراضات سیاسی را به «ویژگی‌های فرهنگی» ربط دهند و آن‌ها را به حوزه‌ی «اخلاق مردمی» منتقل کنند، نه به حوزه‌ی سیاست.

فرهنگ‌پردازی و نمایه‌سازی: رسانه‌ها، سینما، ادبیات ملی و محافل آکادمیک مرکز اغلب کورد را به صورت «قهرمان بومی ترحم‌برانگیز/شجاع» بازتولید می‌کنند؛ بازتولیدی که برای تماشاگر مرکز-نشین یک مصرف احساسی تولید می‌کند اما همزمان از بازنمایی مطالبات ساختاری کوردها می‌کاهد.

اقتصاد نمادین و گردشگری: تصویرسازی کورد به‌مثابه «مهمان‌نواز اصیل، شجاع و نجیب» می‌تواند به یک محصول فرهنگی تبدیل شود که برای بازار گردشگری و صنایع فرهنگی مرکز سودآور است؛ محصولی که خود تجربه‌ی زیست واقعی کوردها را دستکاری یا صیقل می‌دهد تا قابل‌هضم برای مخاطب مرکز شود.
محافظت از هژمونی زبان و تاریخ رسمی: وقتی هویت یک گروه در چارچوب‌هایی قابل فهم برای ملت-ساز غالب گنجانده می‌شود، امکان بازخوانی تاریخ از منظر حقوق جمعی یا مطالبه‌ی بازپس‌گیری سرزمین کاهش می‌یابد. در مجموع، نخبگانِ مرکز-نشین نه لزوماً با بدخواهی فردی که با منطق ساختاری و ایدئولوژیک عمل می‌کنند؛ آن‌ها از چارچوب‌هایی استفاده می‌کنند که «دیگری ملی» را قابل خواندن و مهارپذیر می‌سازد.

پس از آنکه روایت فضیلت از بیرون شکل گرفت، خود کوردها نیز این روایت را درونی، بازتولید و حتی گاه ستایش می‌کنند. چند مکانیزم مهم را می‌توان شناسایی کرد: افتخار نمادین محافظه‌کارانه: افتخار به «مهمان‌نوازی سنتی» یا «دلیری جنگاورانه» می‌تواند جایگزینی برای غرور رهایی‌بخش شود؛ غروری که ممکن بود در مطالبه‌ی حقوق و اقدام جمعی متبلور گردد. این نوع افتخار اغلب سازوکاری برای پنهان‌سازی نابرابری‌ها و سازه‌های قدرت است. اخلاق تسکینی: پذیرش صفات ستایش‌شده به‌عنوان هویتِ مرکزی باعث می‌شود که پرسش‌های سخت درباره‌ی مالکیت زمین، تبعیض اقتصادی، سیاست زبان و آموزش، یا وضعیت پناهندگی، به مسائل اخلاقی فردی تبدیل شوند: مثالاً «ما مهمان‌نوازیم، پس چرا از ما گله می‌کنید؟» — این تبدیل، نقد اجتماعی را خنثی می‌کند.

بازتولید داخلی نمادها: درونی‌سازی نقاب‌ها باعث می‌شود که نهادهای محلی، رهبران فرهنگی و حتی خواص روشنفکری کورد نیز گاهی نقش تکثیرکننده‌ی روایت‌های تسکینی را بازی کنند؛ به عبارت دیگر، مقاومت احتمالی در برابر ستاره‌سازی فضیلت‌ها ضعیف می‌شود. این فرایند دوگانه — تولید بیرونی و درونی‌سازی داخلی — زیست‌جهان را به‌گونه‌ای «بازتولید مبتذل» می‌کند که قدرت فاصله‌گیری و نقد را تضعیف می‌سازد.
ابتذال فضیلت‌ها بحران‌ها را نه تنها پنهان می‌کند بلکه آن‌ها را پیچیده‌تر می‌نماید. می‌توان لایه‌های زیر را تمایز داد: الف. بحران سیاسی و حقوقی: انکار مطالبات حق تعیین سرنوشت، حقوق زبانی و حقوق شهروندی که با فریز مسئله در قالب «صفات قومی» بی‌اثر می‌شود. ب.

بحران اقتصادی: نابرابری، محروم‌سازی از منابع و توسعه‌ی نامتقارن که به‌عنوان «نوع زندگی سنتی» توجیه می‌شود. پ. بحران معرفتی: حذف روایت‌های تاریخ‌ساز کوردی از تاریخ رسمی و تبدیل آن‌ها به افسانه یا رمانتیک‌سازی غیرتحلیلی. ت. بحران روانی-وجودی: فقدان امکان خردمحور برای شکل‌دهی آینده که به حسی از تسلیم یا پذیرش ارزش‌های تحمیلی می‌انجامد. ث. بحران فرهنگی-هنری: تبدیل فرهنگ به کالا و بازنمایی‌های سطحی که عمق زیست روزمره و مبارزه را محو می‌کنند. هر یک از این لایه‌ها خود تقویت‌کننده‌ی دیگری است؛ برای مثال، اقناع نمادین فرهنگی می‌تواند مشروعیت محرومیت اقتصادی را تأمین کند و بالعکس.

 

آنچه بازنمایی‌ها را به شکلی رادیکال مؤثر و در عین حال مخرب می‌سازد، فراتر از سطح محتوا یا تصاویر بصری است و در بافت هستی‌شناختی زیست‌جهان انسان ریشه دارد. هنگامی که بحران‌های سیاسی، اقتصادی و معرفتی در قالب نشانه‌ها و علائم بصری و فرهنگی تقلیل می‌یابند، آن‌ها دیگر صرفاً رویدادهایی عینی یا تاریخی نیستند؛ بلکه به حالتی درمی‌آیند که تجربه‌ی انسانی را در حوزه‌ی «به‌هنجار شدن واقعیت» محدود می‌کند. این محدودیت نه تنها توان تحلیلی انسان را نسبت به ساختار بحران‌ها کاهش می‌دهد، بلکه زیست‌جهان را به سطحی از «وجود-نمایش» سوق می‌دهد که در آن مفاهیم قدرت، محرومیت و تبعیض از طریق نمادها و بازنمایی‌ها به‌طور غیرمستقیم تثبیت می‌شوند.

به بیانی دیگر، زیست‌جهان انسانی زمانی که در مدار این شبکه‌های نمادین قرار می‌گیرد، دیگر به خودی خود «وجود-در-جهان» نیست، بلکه «وجود-در-نمایش» می‌شود. تجربه‌ی زیست واقعی، که همواره با یک رابطه‌ی دیالکتیکی میان فرد و تاریخ، مکان و دیگران شکل می‌گیرد، به تجربه‌ای از نشانه‌های قابل مشاهده و واکنش‌های هیجانی فروکاسته می‌شود. این فرایند، نوعی «انحراف از هستی» است: انسانی که خود را در سطح بصری و حسی تجربه می‌کند، از امکان مواجهه با واقعیت تاریخی و سیاسی تهی می‌ماند و به نوعی در «افق مصنوعی بازنمایی» گرفتار می‌آید. هر نشانه‌ی فرهنگی، هر تصویر و هر روایت، در این معنا فراتر از محتوای سطحی خود عمل می‌کند. آن‌ها به اجزای یک دستگاه ایدئولوژیک بدل می‌شوند که نه صرفاً واقعیت را بازتاب می‌دهد بلکه آن را شکل می‌دهد. از این منظر، بازنمایی‌های دیجیتال و رسانه‌ای نه بازتاب‌دهنده‌ی جهان، بلکه تنظیم‌کننده‌ی تجربه‌ی زیست انسانی هستند؛ آن‌ها تعیین می‌کنند چه بخشی از واقعیت دیده شود، چه بخشی حسی شود و چه بخشی تحلیل‌پذیر باقی بماند. این دستگاه، عملاً زیست‌جهان انسان را «ابژه‌واره» می‌کند و آن را به سطحی تقلیل می‌دهد که می‌توان آن را به‌مثابه «قالب‌سازی الگوریتمیک واقعیت» فهمید. این فرآیند به یک تحول هستی‌شناختی منجر می‌شود: زیست انسانی از سطح عینی و تاریخی خود جدا می‌شود و در مدار شبکه‌های نمادین و بازنمایی‌های ایدئولوژیک محبوس می‌گردد. بحران‌ها دیگر با تجربه‌ی مستقیم و تحلیل انتقادی مواجه نمی‌شوند، بلکه به سطحی تقلیل می‌یابند که حس، زیبایی‌شناسی و جذابیت‌های بصری آن‌ها را نمایان می‌کند. این همان «محو شدن در افق بازنمایی» است: انسان دیگر به عنوان موجود تاریخی و فاعل خودآگاه در جهان حضور ندارد، بلکه به موجودی تقلیل یافته بدل می‌شود که نقش او در بازتولید شبکه‌های قدرت و ایدئولوژی، حتی بدون آگاهی، تثبیت شده است.
در این میان، بلاگر کورد به‌عنوان عاملی فعال و در عین حال آگاهانه یا ناآگاهانه در تثبیت این ساختارها عمل می‌کند. در جهانی که سیاست به نمایش و مقاومت به مصرف فروکاسته شده است، تولید محتوا و بازنمایی دیجیتال، با الگوریتم‌ها و سازوکارهای توجه، نه تنها روایتگر فرهنگ نیست، بلکه ابزار بازتولید بحران‌ها در سطح نمادین می‌شود. لباس‌ها، رقص‌ها، سفره‌ها و عناصر بصری فرهنگی که در نگاه نخست صرفاً بازنمایی سنت یا هویت به نظر می‌آیند، در واقع نقش مکانیزم‌هایی را ایفا می‌کنند که مرز میان تجربه‌ی واقعی زیست‌جهان و بازنمایی آن را محو می‌کنند و امکان نقد و بازخوانی تاریخی را محدود می‌سازند. به یک اعتبار، همین مؤلفه‌ها همان ابزارهایی‌اند که زیست‌جهان کوردی را از افق سیاسی و تاریخی تهی می‌سازند و آن را به یک شیء بصری در اقتصاد توجه تقلیل می‌دهند. از سوی دیگر، بلاگر غیرکورد در این روند جایگاهی مکمل دارد. او با تولید روایت‌هایی از «اصالت کوردها» یا «مردمانی مهمان‌نواز و وفادار و غیرتی» عملاً دیگری کوردی را در چارچوبی بی‌خطر و قابل‌مصرف می‌نشاند. این تصویرسازی همان چیزی است که ایدئولوژی ملت‌ساز به آن نیاز دارد: دیگری‌ای که دیده می‌شود اما فقط در حد یک کالا، نه در مقام یک سوژه‌ی مطالبه‌گر.

 

آنچه در این فرآیند رخ می‌دهد چیزی کمتر از یک استعمار نیست؛ اما استعمار نه صرفاً در معنای کلاسیک اشغال سرزمین، بلکه در معنای پلتفرمی و نمادین آن. در اینجا «فید» جایگزین «مرز» می‌شود و «لایک» جایگزین «حق». زیست کوردی در دل چرخه‌ی سرمایه‌ی دیجیتال سترون می‌شود، زیرا ارزش آن نه به مقاومت تاریخی، بلکه به قابلیت مصرف بصری‌اش سنجیده می‌شود. این وضعیت نشان می‌دهد که بلاگری صرفاً یک فعالیت فرهنگی نیست، بلکه بخشی از منطق سلطه‌ی معاصر است. فضیلت‌های مبتذلی چون مهمان‌نوازی و وفاداری، که پیش‌تر ابزار پوشاندن بحران در سطح رسانه‌های رسمی و روایت‌های ملی بودند، اکنون در قالب ویدیوها و استوری‌ها بازتولید می‌شوند. بدین‌سان، تعویق بحران کوردی نه‌تنها ادامه می‌یابد، بلکه با سرعتی بیشتر و در مقیاسی جهانی بازتکثیر می‌شود.
در سطح هستی‌شناختی، هر بازنمایی، حتی اگر با نیت مقاومت یا حفظ هویت انجام شود، ممکن است خود به عامل تثبیت شبکه‌ی ایدئولوژیک بدل گردد. این پدیده، نوعی «وجود تحت بازنمایی» است؛ انسانی که در بستر آن عمل می‌کند، دیگر قادر به تولید تجربه‌ی تاریخی و خردمحور مستقل نیست، بلکه در مدار الزامات نمادین، الگوریتمیک و ایدئولوژیک محصور می‌گردد. آنچه در سطح عینی یک بحران محسوب می‌شود، در این وضعیت به محصولی حسی، بصری و اخلاقی تبدیل می‌شود که از خود بحران فاصله می‌گیرد و مشروعیت محرومیت، تبعیض و استیلای ساختار قدرت را بازتولید می‌کند. این وضعیت نشان‌دهنده‌ی دوگانگی بنیادین میان «بودن» و «بازنمایی شدن» است. انسان همواره با جهان در تعامل است، اما هنگامی که تعامل او در شبکه‌ای از بازنمایی‌های ایدئولوژیک محصور می‌شود، رابطه‌ی او با هستی تاریخی، اجتماعی و سیاسی قطع می‌شود. حضور او در جهان، که باید مولد خرد، نقد و بازخوانی باشد، تبدیل به حضور در سطحی از نمادها و علائم می‌شود که تجربه را تثبیت و محدود می‌کنند. این همان «کاهش هستی به نشانه» است که می‌تواند عملاً توان فاعلیت جمعی و بازسازی زیست خردمحور آینده را مسدود سازد.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *