اجتماعی, اخبار, فرهنگی, ویژه خبری, یادداشت

در محضر جاده های مرگ؛ از مرگ خودخواسته تا زندگی مسئولانه

نویسنده: دکتر ناصر سرگران، وکیل دادگستری و مدرس دانشگاه

 

سخن نخست: از پشت تیترهای خونین، با تو سخن می‌گویم…

اینک، نه از زبان من، که از صفحه کانال خبری «سقز روداو»، روایتگر رنجی همیشگی می‌شوم. از بیستم شهریور تا بیستم مهرماه ۱۴۰۴، در گوشه‌ای از این سرزمین به نام کردستان، در شهرستان سقز، آنچه در خبرها آمده، نه مجموعه‌ای از کلمات، که فصلی خونین از یک تراژدی مداوم است:

 ۷ مصدوم در سانحۀ رانندگی محور سقز–بانه

 ۳ زخمی در تصادف جاده خورخوره

 مرگ جوان سقزی، پویا اسمی، در مسیر کرفتو- سقز

 مرگ نوجوان صاحبی، کارو درخشانیان، بر اثر تصادف با موتورسیکلت

 آتش گرفتن دو خودرو در قتلگاه سقز – بوکان و سوختن یک کودک

 ۵ مصدوم در تصادف شبانه محور سقز- دیواندره

 ۲ کشته در محور سقز–بانه

 ۹ مصدوم در ۳ حادثه جداگانه

 ۱۰ مصدوم در تصادف پراید و پژو ۴۰۵ در مسیر سقز – بانه

و….

و اینها، تنها بخش کوچک و آشکار یک کوه یخ شناور در اقیانوس مصیبت بود؛ چه بسیار حوادث تلخ و جانسوز دیگر که در سکوت رسانه‌ها ماند، به ثبت نرسید یا در محافل کوچک خانوادگی سوگوار شد و به جامعهٔ بزرگتر راه نیافت. پشت هر تیتر، جهانی بر باد رفته و داستانی به خون نشسته نهفته است. پشت هر “مصدوم و معلول”، انسانی با آرزوهای بر باد رفته، طرح‌های ناتمام و چشم‌اندازهایی است که برای همیشه محو شد. پشت هر “کشته”، مادری با قلبی شکسته، همسری داغدار که پناهگاه و مونس خود را یک شبه از دست داده و کودکی معصوم که برای همیشه از نعمت آغوش گرم پدر محروم مانده است. اینها شماره و رقم نیستند؛ اینها انسان بودند با رؤیاهایی که هرگز به واقعیت نپیوستند، با خنده‌هایی که برای همیشه خاموش شد و با داستان‌هایی که ناگهان و در میانهٔ راه، نقطهٔ پایان خورد. گویا جملهٔ معروف را راست گفته‌اند که مرگ یک نفر فاجعه است و مرگ هزاران نفر، تنها یک آمار.

 

فصل یک: سه‌گانه تقصیر؛ مسئولیت مدنی در بستر غفلت

این تراژدی تکراری و جانکاه، زادهٔ همدستی شوم و پیچیدهٔ سه عامل به هم پیوسته است که هر یک، دیگری را تشدید و توجیه می‌کند:

جاده‌های ناایمن؛ بسترهای قتل غیرعمد:

عنوان‌هایی چون “جاده مرگ” و “قتلگاه سقز-بوکان” که از زبان مردم کوچه و بازار برمی‌خیزد، به روشنی و بدون هیچ تعارفی گویای همه چیز هستند. این نام‌ها از عمق یک درد جمعی سرچشمه می‌گیرند. پیچ‌های خطرناک و غیراصولی، عرض ناکافی که مجال هیچ خطایی را نمی‌دهد، نبود کوچکترین استانداردهای ایمنی چون روشنایی مناسب، گاردریل‌های محافظ و خطکشی‌های واضح، این مسیرهای حیاتی را به میادین مین و تله‌های مرگ‌بار تبدیل کرده است. در این میان، مسئولان ذی‌ربط در قبال تأمین ایمنی این بسترهای تردد که حق مسلم و اولیهٔ مردم است، تکلیفی سنگین، انکارناپذیر و قانونی و شرعی دارند. غفلت از این تکلیف، خود نوعی مشارکت در به خطر انداختن جان شهروندان محسوب می‌شود.

 

تخلف در تولید و نظارت؛ مسئولیت متولیان در قبال قاتلان مجاز

نگاهی گذرا به گزارش‌های تصادفات، پرتکرارترین نام‌ها را نشان می‌دهد: پژو ۴۰۵، پراید، پژو پارس و… . این خودروهای فرسوده، کهنه و فاقد حداقل استانداردهای ایمنی، در حقیقت تابوت‌های متحرکی هستند که با مجوز رسمی در جاده‌ها تردد می‌کنند. این خودروها در برخوردهای حتی کوچک و در سرعت‌های نسبتاً پایین، به آسانی جان سرنشینان خود را می‌گیرند و به ورطهٔ نابودی می‌کشند. راستی به یاد گفته‌های ژرف و به‌جای محمد قاضی، مترجم نامدار، در کتاب ارزشمند «خاطرات یک مترجم» افتادم که می‌پرسید: «اگر قرار باشد ماشین… به ابزار مرگ تبدیل شود، ماهیت و کارکرد واقعی آن چیست.»

امروز و پس از گذشت سالها این پرسش اساسی و اخلاقی، پاسخ تلخ و عینی خود را در همین جاده‌های خاکستری و بر پیکرهای این خودروهای به ظاهر قانونی می‌یابد.

 

تقصیر در رانندگی؛ مسئولیت کیفری راننده در جنایتی بی‌سلاح

اما شاید تلخ‌ترین و دردناک‌ترین بخش این ماجرا، رفتار خود ما، یعنی کاربران این جاده‌ها و رانندگان باشد. یک پارادوکس بزرگ و دردناک در اینجا وجود دارد: همگان اخبار تصادفات را می‌خوانند، از شنیدن آن متأثر می‌شوند، برای قربانیان دعا می‌کنند یا با بازماندگان اظهار همدردی می‌نمایند، اما به محض ورود به جاده و به دست گرفتن فرمان، گویی تمامی این احساسات و آگاهی‌ها به فراموشی سپرده می‌شود و همان الگوهای خطرناک و پرریسک پیشین تکرار می‌شود. استفاده از تلفن همراه در حین رانندگی، اینک به یکی از عوامل اصلی و مرگبار این بی‌احتیاطی‌ها تبدیل شده است؛ گویی راننده به جای نگاه به جاده، در دنیای مجازی بازی می‌کند و جان دهها نفر را به بازی می‌گیرد. سرعت غیرمجاز، سبقت‌های کور، عدم توجه به فاصله طولی و خستگی مفرط، دیگر عناصر همیشگی این تقصیر محسوب می‌شوند.

گویی میان دانستن و عمل کردن، شکافی عمیق و غیرقابل عبور وجود دارد که وجدان جمعی ما را به خاموشی کشانده است.

 

فصل دو: شهادت یک فاجعه؛ روایتی عینی از عناصر متخلف

صحنه‌ای که خود در بازگشت از بوکان با آن مواجه شدم و اکنون در ژرفای وجودم زنده می‌شود، تنها یک گزارش خشک و فنی از یک تصادف نیست؛ بلکه تابلویی است زنده و دردناک از یک فاجعهٔ اخلاقی و انسانی:

“هنوز عصر به غروب نگراییده بود که در جادهٔ بوکان – سقز، آتش، آرامش را بلعید. از زبان شاهدان عینی شنیدم که دو خودرو، چگونه در هم قفل شده و به هیزم‌دان شعله‌هایی تبدیل شده بودند که گویی از دل جهنم زبانه می‌کشید و روشنی روز را می‌درید. اما آنچه بیش از هر چیزی تمام وجودم را به لرزه انداخت و تا مدتها در خواب و بیداری رهایم نکرد، این حقیقت هولناک بود که در میان آن آتش‌کدهٔ غیرانسانی، پیکر کوچک و معصوم کودکی، بی‌آنکه حتی توانایی فریاد زدن داشته باشد، در سکوتی مرگبار و در میان شعله‌های بیرحم، خاکستر می‌شد. کودکی که می‌بایست قهقهه‌های شادمانه‌اش در فضای گرم خانه می‌پیچید و آینده‌ای روشن در انتظارش بود، نه صدای سوختنش در هیاهوی بی‌تفاوت جاده گم شود. و این فریاد خاموش و این درد بی‌زبان، در سکوت قلبم طنین‌انداز شد و جایش را برای همیشه در گوشه‌ای از وجودم باز کرد. اما دریغ و افسوس که این صحنهٔ عبرت‌آموز، برای رانندگان دیگر که اندکی پس از حادثه از مسیر می‌گذشتند، نه تنها تأثیری نگذاشت، بلکه گویی وجدان و حس مسئولیت خود را به کلی از کف داده بودند و بر سرعت و شتاب خود افزودند. گویا مرگ یک کودک، حتی فریادی برای بیداری وجدان‌های به خواب رفته و خفتهٔ آنان برنیانگیخت.”

 

فصل سه: واکاوی ریشه‌ها؛ از غفلت فردی تا قصور نظام‌مند

این پرسش بنیادین همچون خاری در چشم جان می‌ماند: چرا اینگونه می‌کنیم؟ چرا با وجود آگاهی، عقل و غریزهٔ بقا، اینگونه خود و دیگران را به سوی مرگ می‌رانیم؟

پاسخ این پرسش را باید در ژرفای وجود خودمان، در لایه‌های پنهان روان و در بستر فرهنگ جمعی‌مان جستجو کرد. این رفتار مرموز و خودتخریب‌گر، ریشه در چندین عامل دارد:

“وهم نامریی بودن” که فاجعه را تنها برای دیگران و همسایه می‌دانیم و خود را در برج عاجی از مصونیت می‌پنداریم؛ “عادی انگاری مرگ” که از تکرار پی در پی اخبار خونین و تصاویر دلخراش پدید آمده و حساسیت ما را از بین برده است؛ “بت خودرو” که آن را نماد قدرت، اعتبار اجتماعی و گسترهٔ وجود خود می‌پنداریم و در نهایت، “فراموشی کرامت انسانی” که جان آدمیت و حرمت ذاتی هر انسان را زیر چرخ‌های شتاب کور و بی‌توجهی مرگبار له می‌کنیم و دیگری را تنها به عنوان یک مانع یا یک شیء در مسیر خویش می‌بینیم. در این میان، غرق شدن در صفحه نمایشگر تلفن همراه، خود نمادی از این فراموشی و بی‌اعتنایی به “اکنون” و “اینجا”یی است که جان انسانها به آن وابسته است.

 

فصل چهار: میثاقی برای زندگی؛ از دادگاه قانون تا محکمه وجدان

رهایی از این چرخهٔ شوم و بازتولید مداوم مصیبت، تنها با نگاهی همه‌جانبه، چندبعدی و با عزمی راسخ و جمعی ممکن است. این راهبرد کلان، سه ضلع اصلی و به هم پیوسته دارد: حاکمیت، فرهنگ و اخلاق فردی.

دولت و نهادهای متولی باید با بازتعریف گواهینامه به عنوان “پروانه صلاحیت اخلاقی و مهارتی”، که دارنده آن شایستگی هدایت یک وسیله بالقوه کشنده را داشته باشد؛ تصویب قوانین سختگیرانه و بازدارنده که ارتکاب تخلف را غیر منطقی کند؛ و اجبار به تأمین ایمنی جاده‌ها و خودروها، بستر فیزیکی فاجعه را از بین ببرند. قانون باید به طور خاص و صریح، با تخلفاتی چون استفاده از تلفن همراه در حین رانندگی، به مثابه یک “خطای کیفری” برخورد کند.

اما قانون به تنهایی کافی نیست. درمان ریشه‌ای این درد مزمن، در دل جامعه و در عمق باورها، ارزش‌ها و عادات فرهنگی ما نهفته است. ما نیازمند یک دگرگونی تدریجی اما پایدار در نگرش‌های عمومی هستیم. این تحول فرهنگی شامل بازتعریف مفاهیمی چون “غیرت” و “مردانگی” بر اساس مسئولیت‌پذیری و محافظت از جان همگان است، نه نمایش قدرت و بی‌باکی؛ “خاطره‌نویسی برای فردا” با روایت داستان‌ها و قصه‌هایی برای کودکانمان که در آن قهرمانان، افراد صبور، قانونمند و مسئولیت‌پذیر هستند؛ و هدایت بودجه‌ها و منابع فرهنگی به سمت تولید آثار هنری تاثیرگذار که یاد قربانیان را زنده نگه دارند و پیوسته وجدان جمعی را بیدار نگاه دارند. و در نهایت، این اراده، انتخاب و مسئولیت‌پذیری تک‌تک ما شهروندان است که نقش تعیین‌کننده و نهایی را ایفا می‌کند. ما باید در آن لحظهٔ حساس که پشت فرمان می‌نشینیم، “میثاقی خاموش” با خویشتن ببندیم؛ پیمانی که در آن هر مسافر و هر عابر پیاده را “جان آدمیتی” بدانیم که امانتی گرانبها در دستان ماست.

باید “حکمت توقف” و “زیباییِ صبر” را بیاموزیم و ببینیم که گاهی زیباترین مناظر و عمیق‌ترین آرامش‌ها را می‌توان در آینهٔ بغل، در همان لحظه‌ای که با صبر و احترام، به دیگری راه می‌دهیم، تجربه کرد. و این عهد، یعنی گذاشتن بی‌درنگ تلفن همراه در حالت سکوت و دور از دسترس، پیش از روشن کردن خودرو.

 

سخن پایانی: وقت دادخواهی زندگی است

اینک دیگر زمان پرسشگری، سرزنش دیگران و شانه خالی کردن از مسئولیت نیست؛ زمان پاسخگویی، اقدام عملی و پذیرش سهم خود در این ماجراست. این دیگر زمان حسرت خوردن بر گذشته و سوگواری برای آنچه از دست رفته نیست؛ زمان ساختن آینده‌ای است روشن و ایمن که در آن، خبری از “جادۀ مرگ” و تیترهای خونین نباشد.

این نوشته، دعوتی است به تامل. دعوتی است به ایستادن و نگاه کردن به آنچه در اطرافمان و در درونمان می‌گذرد. اگرچه از مسئولان در تمام سطوح می‌طلبد که در برابر وظایف قانونی و انسانی خود پاسخگو باشند. اما این بار، نوبت ماست. نوبت تو و من است که سکوت را بشکنیم و تغییر را آغاز کنیم.

پس بیاییم همین امروز، همین لحظه، این پیمان تاریخی و انسانی را با خود ببندیم:

ـ که از این پس، در جاده مرگ، خالق زندگی باشیم نه خالق مرگ.

ـ که از این پس، هر بار که پشت فرمان می‌نشینیم، خود را نگهبان جان خویش، جان عزیزانمان و جان تمامی هموطنانی بدانیم که در این مسیرها در حرکتند.

ـ که لذت سرعت و هیجان رسیدن زودتر را قربانی سلامتی، آرامش و اطمینان بازگشت به آغوش خانواده کنیم.

ـ که تلفن همراه را، این دشمن نامرئیِ تمرکز، پیش از حرکت کنار بگذاریم.

ـ که سبقت را فدای همراهی و همسفری کنیم و رقابت ناسالم را به همدلی و همکاری تبدیل نماییم.

ـ که بی‌احتیاطی و غفلت را در برابر هوشیاری، دقت و مسئولیت‌پذیری تسلیم کنیم.

ـ و که هرگز اجازه ندهیم داستان زیبای کودکی دیگر، با اشک یأس و نومیدی مادری داغدار تمام شود و نوای زندگی در غم مرگی زودرس خاموش گردد.

باشد که آوای این عهد جمعی و این بیداری همگانی، چنان طنین‌انداز شود که دیگر هیچ خانواده‌ای، در فراق عزیزی که در آتش سهل‌انگاری و بی‌احتیاطی سوخته، سوگوار نشود و هیچ کودکی، آینده خود را بر اثر بی‌مسئولیتی بزرگترها از دست ندهد. این آرزو نیست؛ این یک انتخاب است. انتخابی آگاهانه، شجاعانه و انسانی؛ انتخابِ زندگی.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *