ظریفه احمدی خبرنگار
“اصل در کار ما صداقته، من خودم شغل اصلیم یه چیز دیگه ست و ماهی ۴ تا ۵ میلیون تومان درآمد دارم اما باز وارد این کار شدم، چون درآمدش خیلی بالاست و در عرض کمتر از یک سال میتونم درآمد میلیاردی داشته باشم و به تمام رویاهام برسم و میخوام این راه رو هم به بقیه یاد بدم”.
به گزارش سقزرووداو به نقل از کردپرس؛ بازاریابی شبکه ای یکی از مدل های بازاریابی و تجارت است که از سال ۱۳۹۰ وارد ایران شد و جنبه قانونی پیدا کرد و افراد زیادی عمدتاً از جوانان بیکار و بدون تخصص به امید کسب درآمدهای آنچنانی وارد این حوزه شدند.
باید به این نکته توجه داشت که بازاریابی شبکه ای با شرکت های هرمی که فعالیت آنها غیر قانونی است، تفاوت اساسی دارد، در شرکت های هرمی چیزی خرید و فروش نمی شود بلکه اعضا با سرمایه گذاری در شرکت، اعضای دیگری را نیز جذب شرکت کرده و آنها نیز ملزم به سرمایه گذاری خواهند بود اما در بازاریابی شبکه ای افراد از طریق فروش محصولات و در قدم بعدی جذب بازاریاب، سود به دست خواهند آورد.
همراه با یکی از دوستان قدیم از خیابان «حسن آباد» شهر سنندج وارد کوچه ای می شویم که بی شباهت به خیابان نیست، قرار است در یک شرکت برنامه نویسی به صورت دورکاری فعالیت کنم و این اتفاق خوب رو مدیون همین دوستمم، به شرکت مورد نظر می رسیم که شکل و شمایلش به شرکت نمیخوره و هیچ تابلویی نداره، از پله ها بالا میریم داخل حیاط پر شده از آدمای مختلفی که در گروههای چندتایی مشغول صحبت هستند. از دوستم میپرسم این شرکت چرا اینجوریه؟ جواب میده که مراجعه کننده زیاد داره.
وارد سالن بزرگی می شویم که به دو بخش تقسیم شده، سمت راست کلاس هایی قرار داره که شباهت زیادی به آموزشگاه های خصوصی داره، از دوستم دوباره می پرسم اینجا آموزشگاست؟ جواب میده که نه باید به بخش دیگه سالن بریم.
ظاهراً ما باید به سمت چپ بریم، جایی که میزهایی دایره ای با صندلی هایی به رنگ نارنجی در تعداد ۳ یا ۴ تایی چیده شده، در حدود ۱۰ تا ۱۵ میز به همین شکل و شیوه چیده شدند. کنجکاوی امانم را بریده برای همین دوباره می پرسم که، آیا اینجا کافی شاپه؟ و دوستم باز هم جواب میده که نه. الان مدیر میاد و می تونی باهاش صحبت کنی. میزها را به دقت نگاه می کنم، سر هر میز یک جوان کت و شلواری با چند دختر جوان نشستند و مشغول بحثی جدی هستند. کمتر از چند دقیقه پسری جوان با کت و شلوار و یک کیفی دستی وارد شده و به سمت میز ما میاد.
در نگاه اول مشخص است که کمی استرس دارد و به شدت تلاش می کند خود را موجه و رسمی نشان دهد و به نوعی ژست مدیر را بگیرد. کمی از اوضاع به وجود آمده گیجم و تمام تلاشم را انجام می دهم تا تجزیه درستی از اوضاع داشته باشم. پسر جوان، از سوابق کاری می پرسد و اینکه چرا می خواهم کار کنم؟ جواب مشخص است، برای کسب درآمد. سوال بعدی به سرعت آماده می شود، چرا یک کار ساده تر و پر درآمدتر پیدا نمی کنی؟ با همین سوال، شاخک های خبرنگاریم فعال شده و متوجه می شوم که موضوع چیز دیگریست. اما چه چیزی؟
می خواهم کامل و سریع توضیح دهد چون باید به یک قرار کاری برسم. جوان مورد نظر نیز به سرعت وارد عمل می شود، قلم و کاغذی را آماده می کند و شروع به توضیح دادن می کند. اول از هر چیزی می گوید که مبنای کار ما «صداقت» است، موضوعی که حتی قبل از شروع کار، برای من زیر پا گذاشته شده بود و بنابراین مبنای کار آنها از نظر من در همین ابتدا رد شده است! در سکوت به حرف هایش گوش می دهم. صحبت از شبکه های بازاریابی و درامدهای میلیاردی است.
مدعی است که در ماه ۴ تا ۵ میلیون درآمد دارد و برای خیرخواهی و ایجاد اشتغال وارد این حرفه شده است. حرف هایش به شدت غلوآمیز است و در عین حال وسوسه کننده اما آمارهایی که از اشتغال استان در یکی از حوزه ها به واسطه همین شرکت ارائه می دهد برای من که سال هاست در حرفه خبرنگاری کار می کنم غیر واقعی و غیر قابل قبول است، صحبت هایی که هیچ پشتوانه علمی نداشته و تنها بر تحریک، تطمیع و وسوسه تاکید دارد، ترسیم دنیایی بدون دغدغه مالی و رسیدن به تمام رویاها آن هم در عرض یک سال!
به میزهای اطراف نگاه می کنم، جوانانی کت و شلوارپوش که با ژستی مدیرمآبانه در حال توضیح دادن و مخاطبان هم محو شده در سخنان آنها و یا شاید محو شده در رویاهای دور از دسترسشان.
«آدام اسمیت»، در کتاب «دست های پنهان» خود بر تعدیل بازار از طریق عرضه و تقاضا تاکید دارد. با بالا رفتن عرضه، تقاضا و قیمت کم می شود و این نظام، تعادل را همواره در بازار حفظ کرده است.
اما نظام بازاریابی شبکه ای در این زمینه مشکلاتی دارد، این نظام مبتنی بر داشتن زیرمجموعه های بیشتر و توزیع کننده های پرتعداد است، اگر با فرض بر اینکه این زیرمجموعه ها حاصل شوند چیزی که اتفاق می افتد این است که در نهایت تمام خریداران تبدیل به فروشنده خواهند شد دیگر خریداری وجود نخواهد داشت و این نظام از هم فرو خواهد پاشید.
مشکل دیگری که باید به آن توجه داشت، نداشتن تخصص افرادی است که وارد این حوزه می شوند، وجود رشته هایی در دانشگاه ها برای بازاریابی و فروش اهمیت این موضوع را به خوبی نشان می دهد اما با نگاهی سطحی می توان دریافت افرادی که وارد این حرفه ها می شوند عمدتاً فاقد هر گونه تخصصی در این رشته بوده و از سر استیصال و ناامیدی وارد این حوزه شده و با سخنان اغواگرانه به ترسیم آینده ای به دور از واقعیت در ذهن خود می پردازند که پس از گذشت مدتی با محقق نشدن رویاها، موج بعدی نا امیدی با شدت بیشتری آنها را در بر خواهد گرفت.
نکته دیگر که باید بدان توجه کرد این است که سبق تحقیقات میدانی انجام شده اغلب محصولاتی که این شرکت ها ارائه می دهند دارای کیفیت نامرغوب و گران تر از نمونه های مشابه در بازار هستند که همین امر باعث می شود خریدار تنها یک بار مجاب به خرید محصول شود و بار دومی در کار نخواهد بود و این بازاریاب ها به همراه زیرمجموعه هایشان سودی نخواهند برد چرا که تا فروشی نباشد سوئی نیز نخواهد بود.
اینک نوبت به من رسیده تا نظرم را در خصوص پیوستن به مجموعه شان اعلام کنم، دلایل رد این پیشنهاد اغواگرانه را به صورت کوتاه می دهم، پاسخی که می شنوم بسیار جالب است: “خانم شما بسیار باسواد هستید!” همین یک جمله مرا به این اعتقاد می رساند که اغلب قریب به اتفاق افرادی که به این گونه شرکت ها اعتماد می کنند فاقد اطلاعات لازم در این زمینه هستند. تلاش پسر جوان برای متقاعد کردن من به جهت دیدار با لیدر گروه و تجدید نظر در رأی ام بی ثمر می ماند.
بیش از ۱۰۰ نفر جوان بیکار به امید آینده ای رویایی با یک شغل پردرامد در این مکان عجیب و بی هویت مرا به شدت متاسف می کند، جوانانی که اغلب آنها تحصیلات دانشگاهی دارند و به دلیل نبود شغل مناسب در کردستان به سمت جنین مشاغلی کشیده می شوند. کاش بشود کاری کرد.
- سقز رووداو
- کد خبر 12466
- بدون نظر
- پرینت