سراب ایدەها و مرگ نظامهای ایدئولوژیک

نویسنده: فرهاد امینپور، روزنامه نگار
سقزرووداو- نظامهای سیاسی ایدئولوژیک فارغ از اینکه براساس ایدئولوژیهای مارکسیستی، ناسیونالیستی یا دینی شکل گرفته یا از طریق انقلاب، کودتا و حتی انتخابات به قدرت رسیده باشند، ناخواسته از یک الگوی مشترک پیروی میکنند و سه مرحلهی مشابه را در ارتباط با مردم جوامع خود پشت سر میگذارند. این مراحل عبارتند از: «باورمندی»، «وفاداری» و «تظاهر».
در ابتدا باید گفت که نظامهای ایدئولوژیک علیرغم تمامیتخواه بودن، اقتدارگرا بودن، استبدادی بودن یا دیکتاتوری بودن، به حکومتهایی گفته میشود که بر پایهی یک مجموعه از باورها، ارزشها یا ایدههای خاص (ایدئولوژی) شکل میگیرند و رفتار میکنند. در این نظامها، ایدئولوژی مبنای اصلی تصمیمگیریها، سیاستگذاریها و قوانین است و همهی جنبههای زندگی اجتماعی، اقتصادی و فرهنگی تحت تأثیر آن قرار دارند. معمولاً احزاب یا گروههای سیاسیِ حاکم، به طور کامل از این ایدئولوژی پیروی میکنند و هدف اصلی، تقویت یا گسترش آن است.
کرین برینتون در کتاب «جامعهشناسی انقلاب»، چهار مرحلهی اصلی برای تکامل و سقوط نظامهای سیاسی انقلابی در نظر میگیرد. او روند انقلابهای بزرگ تاریخ را بررسی کرده و در نهایت به این نتیجه میرسد که انقلابها عموماً از یک الگو پیروی میکنند. این چهار مرحله از نظر برینتون عبارتند از: «آغاز نارضایتی و بحران اجتماعی»، «ظهور رهبران انقلابی و ائتلافهای مختلف»، «انقلاب و سرنگونی حکومت»، «حکومت انقلابیِ جدید و سقوط آن». او معتقد است که روند انقلابها همیشه به همین ترتیب پیش نمیرود، اما این چهار مرحله معمولاً در اکثر انقلابهای بزرگ تاریخ مشاهده شدهاند.
اگرچه تقسیمبندی برینتون از منظر جامعهشناسیِ سیاسی و با در نظر گرفتن برخی نمونهها و ملاحظات تاریخی، هنوز هم معتبر بهنظر میرسد، اما هدف این یادداشت، تنها نظامهای انقلابی نیست، بلکه بهطور کلی بررسی همهی نظامهای سیاسی ایدئولویک را مدنظر دارد که قاعدتاً عمدهی نظامهای انقلابی را نیز در برمیگیرد. از سوی دیگر، فهم نسبیِ روندهای حاکم بر رابطهی این نظامها با مردم، یکی از دغدغههای این یادداشت است. سئوال این است که رابطهی مردم و نظام سیاسی در یک فرایند زمانی، چه تغییراتی را تجربه میکند و نظام را در چه موقعیتی قرار میدهد؟ از سوی دیگر، کوتاه یا طولانی بودنِ زمان زمامداری این نظامها یا هرکدام از مراحل سهگانه نیز به ویژگیهای فرهنگی، نهادی و تاریخی جامعه و عواملی چون: قدرت اقناع ایدئولوژی حاکم، برخورداری از نیروی سرکوب قدرتمند، انسجام در ساختار حکومت و… بستگی دارد که طبیعتاً از جامعهای به جامعهی دیگر متفاوت است. همچنین باید متغیرهایی مانند سیاست خارجی، جنگ و فشارهای بینالمللی را نیز در نظر گرفت که به تسریع روندهای یادشده کمک میکنند و مورد بحث این یادداشت نیستند.
البته برای جلوگیری از بازنمایی رابطهی مردم و نظام سیاسی بهصورت خطی و یکطرفه، ذکر این نکته را لازم میدانم که این تقسیمبندی برای تصویر کردن روند حاکم بر رابطه است، زیرا طیفهای گستردهای از مردم، با واکنشها و انگیزههای متفاوتی ازجمله فرصتطلبی، بیتفاوتی، مقاومت پنهان، همکاری فعال و… در این فرایند حضور پیدا میکنند.
مراحل سهگانهی مورد نظر در اینجا به ترتیب زیر هستند:
1. باورمندی: همچنانکه گفته شد، نظامهای ایدئولوژیک در شکلهای مختلفی ظهور میکنند، اما ویژگی اصلی آنها، مدیریت جامعه از طریق یک ایدئولوژی خاص و تلاش برای تغییر یا کنترل نهادهای اجتماعی بر اساس ایدههای مطلقانگارانه است.
«ماکس وبر»، جامعهشناس برجستهی آلمانی در نظریهی خود در ارتباط با «مشروعیت» توضیح میدهد که چرا مردم قدرت سیاسی را میپذیرند و آن را «مشروع» میدانند. از نظر او مشروعیت به معنای باور مردم به درستی و حقانیت قدرت حاکم است. وبر سه نوع مشروعیت را از هم تفکیک میکند: «مشروعیت سنتی»، «مشروعیت کاریزماتیک» و «مشروعیت عقلانی- قانونی». بر این اساس نظامهای سیاسی ایدئولوژیک در ابتدای به قدرت رسیدن، تودههای مردم را براساس اعتقاد واقعی و عمیقشان نسبت به حقانیت و نجاتبخش بودنِ نظام سیاسی سازماندهی میکنند. آنها در آغاز شکلگیری، توجیهات اغلب نیرومندی برای ظهور و قبضهی قدرت دارند و با توسل به ایدههای بهظاهر تردیدناپذیر، بخش قابل توجهی از افکار داخلی و خارجی را تحتتأثیر قرار میدهند و از مشروعیت بالایی برخوردارند که بسته به ماهیتشان میتواند کاریزماتیک، سنتی، عقلانی- قانونی و یا ترکیبهای مختلفی از آنها باشد. مردم جامعه که معمولاً از نظام سیاسی گذشته سرخورده شدهاند، تمام امیال خود را در نظام جدید جستجو میکنند. در این مرحله، رابطهی میان اکثریت مردم و نظام سیاسی یک رابطهی مستقیم و مبتنی بر باورمندی است و مخالفان که رویکردهای سیاسی دیگری دارند، به پشتوانهی همین نظام اعتقادیِ قدرتمند، از دایرهی قدرت حذف و بە حاشیه رانده میشوند. «گرامشی» معتقد است که ایدئولوژی حاکم در مرحلهی تثبیت قدرت، بهگونهای در ذهن مردم نهادینه میشود که حتی سرکوب را نیز «منطقی» یا «ضروری» میپندارند. حکومتهای آلمان نازی، اتحاد جماهیر شوروی، چین، کرهی شمالی، کوبا، طالبان و… نمونههایی هستند که میتوان به آنها اشاره کرد. این مرحله با فهم تدریجی جامعه نسبت به ناتوانیِ حکومت در تحقق بخشیدن به شعارهای اولیهی خود به پایان میرسد.
۲. وفاداری: در مرحلهی دوم، نظام سیاسی بهدلیل شکست در عملی کردن شعارهای غیرواقعی و کلان خود و بروز نشانههای فساد در اِلیت حاکم، با تردیدها و پرسشهایی از طرف جامعه و باورمندان به حکومت مواجه میشود. همین امر بخش قابلتوجهی از معتقدان دیروز را به منتقد تبدیل میکند که اکنون نسبت به سرکوب، تبعیض، بیعدالتی و فساد اعتراض دارند و خواهان اصلاح وضع موجود هستند. بههمین دلیل جهت پیکانِ کنترل و سرکوب به دایرهی معتقدانِ دیروز تغییر جهت میدهد و گروههای دیگری از جامعه به خیانت و وابستگی به دشمن و ضدیت با نظام متهم میشوند.
«آلبرت هیرشمن» متفکر آلمانی در کتاب ارزشمند خود یعنی «خروج، اعتراض، وفاداری»، رفتار افراد یا گروهها را در مواجهه با افول کیفیت یا عملکرد سازمانها، نهادها یا حکومتها تحلیل میکند. طبق نظر او، افراد با از دست دادنِ باور خود به حکومت، بین اعتراض، کنارهگیری یا وفاداری مصلحتآمیز یکی را انتخاب میکنند و نظام حاکم نیز تلاش میکند با تشدید کنترل، وفاداریِ ظاهری یا ابزاری را جایگزین باور قلبی سازد. بر این اساس میتوان گفت که در این مرحله شبکهی ارتباطیِ مبتنی بر اعتقاد و باورمندی عملاً از کار میافتد. حال سیستم سیاسی ناچار میشود تا اینبار رابطهی خود را با مردم براساس وفاداریِ هرچند رقیق و ضمنی تنظیم نماید که اعتقاد سابق در آن وجود ندارد. اکنون وفاداری به شرط اصلی بهرهمندیِ افراد و گروهها از مواهب سیستم تبدیل میشود و منتقدان و طرفداران اصلاح که اغلب جزو باورمندانِ دیروز بودهاند، پاکسازی میشوند. همین امر زمینه را برای حضور افراد و گروههایی در قدرت مهیا میکند که شایستگی و توانایی لازم را ندارند. در این مرحله نیز ناکارآمدی و فساد بازهم افزایش مییابد و زمینه برای آغاز مرحلهی سوم و پایانی فراهم میشود.
۳. تظاهر: در مرحلهی سوم یعنی مرحلهی عریان شدن کامل ناکارآمدی، فساد گسترده و سرکوبگریِ سیستم، بخش زیادی از وفاداران نیز بهشدت دچار تردید میشوند. بههمین دلیل دامنهی سرکوبها و کنترلها بازهم گسترش مییابد و طبقهی متوسط، نخبگان و اپوزیسیون داخلی کاملاً تضعیف یا به محاق میروند. در نهایت نظام سیاسی ناچار میشود تا برای حفظ خود، یکبار دیگر نوع وابستگی افراد جامعه را بازتعریف نماید. اکنون در غیاب تودههای معتقد و وفادار گذشته، نظام سیاسی بهناچار شکلِ رابطه را رقیقتر کرده و آن را به «تظاهر» تقلیل میدهد و این امر به شرط بهرهمندیِ افراد از منابع و رانتهای باقیمانده تبدیل میشود. براساس قرارداد نانوشتهی جدید، کافی است که افراد و گروهها تظاهر کنند که به سیستم باور دارند یا به آن وفادار هستند. به همین دلیل نهادسازیهای جدید آغاز شده و ابزارهای فرهنگی و تبلیغاتی نوظهوری مانند سازمانهای تودهای، رسانههای حکومتی یا سیستمهای گزینشی برای حفظ ساختار مبتنی بر تظاهر بهکار گرفته میشوند.
«جیمز اسکات» یکی از متفکران مهم در حوزههای مقاومت، قدرت و روابط بین حاکمان و فرودستان، در کتاب «سلطه و هنر مقاومت: روایتهای پنهانی» میگوید: «در اواخر عمرِ نظامهای تمامیتخواه، مردم دیگر نه باور دارند و نه وفادارند، اما برای بقا، استفاده از منافع، یا اجتناب از سرکوب، وانمود میکنند که به حکومت وفادارند… این دقیقاً مفهوم مقاومت پنهان است؛ یعنی مقاومت نه به شکل انقلاب یا اعتراض علنی، بلکه به شکل تظاهر، کنایه، سکوت معنادار و تخریب نرم».
البته ذکر این نکته لازم است که در دنیای کنونی، رسانههای جدید، شبکههای اجتماعی و فناوری اطلاعات در رابطهی میان مردم و حکومت نقش مهمی ایفا میکنند. این پدیدهها اغلب به روندهای یادشده سرعت میبخشند و شکلهای جدیدی از برخورد و تعامل میان نظام سیاسی و مردم بهوجود میآورند؛ پدیدههایی که هم جامعه و گروههای سیاسی به عنوان ابزارهای آگاهیبخشی و مقاومت از آن استفاده میکنند و هم حکومتها در راستای کنترل و سرکوب گستردهتر از آنها بهره میگیرند.
در مرحلهی نهایی، نهادهای قدرت به عرصهی تاختوتاز متظاهران تبدیل میشوند. نظام سیاسی بهدلیل حذف کامل متخصصان و صاحبنظران، بازهم ناکارآمدتر و فاسدتر از گذشته شده و توانایی تأمین ابتداییترین نیازهای مردم را نیز از دست میدهد. مشروعیت بازهم کاهش یافته و خفقان و سرکوب به یگانه ابزار بقا تبدیل میشود. اتحاد جماهیر شوروی بهعنوان بزرگترین نظام ایدئولوژیک یک قرن اخیر، دقیقاً این سه مرحله را طی کرد و در نهایت از درون فروپاشید. اما نظام کمونیستیِ چین توانست با موقعیتشناسیِ تعدادی از نخبگان خود از جمله «دنگ شیائوپینگ» از این مرحله رهایی یافته و با قربانی کردن بخشهایی از ایدئولوژی خود و محور قرار دادن توسعهی اقتصادی و نجات تدریجی جامعه از فقر، از سقوط بگریزد. امری که اکنون به یکی از مدلهای توسعهی متمرکز در جهان تبدیل شده است.
نمونهی چین و حتی ویتنام ثابت میکند که این نظامها در مراحلی میتوانند آستانهی خطر را درک کرده و مسیر را تغییر دهند. اگرچه براساس تجربهی این کشورها، توسعهی اقتصادی بهترین و مناسبترین راهحل برای حفظ قدرت و رهایی از خطر فروپاشی بود، اما این یادداشت قصد ندارد فروپاشی یا سقوط را امری گریزناپذیر و توسعهی اقتصادی را یگانه راه رهایی معرفی کند. مطمئناً این نگاه تا حدی سادهانگارانه است، زیرا عواملی چون اصلاحات سیاسی، بازسازی مشروعیت از طریق نهادهای مشارکتی، اصلاحات فرهنگی یا بازتعریف هویت ملی میتوانند همزمان یا حتی مؤثرتر باشند.
البته این فرصتها محدودیت زمانی دارند. به قول «کارل پوپر»، فرصت اصلاح و تغییر برای حکومتها یک فرصت ابدی نیست. متأسفانه بیشتر نظامهای ایدئولوژیک در این ارتباط دچار نوعی زمانپریشی میشوند؛ یعنی زمانی ضرورت تغییر را درک میکنند که دیگر کار از کار گذشته است.